{"@context":"https://schema.org","@graph":[{"@type":"WebSite","@id":"https://maysan.blog.ir/#website","url":"https://maysan.blog.ir/","name":"\u0645\u062f\u0631\u0633\u0647 \u0639\u0644\u0645\u06cc\u0647 \u0645\u0639\u0635\u0648\u0645\u06cc\u0647","description":"","potentialAction":[{"@type":"SearchAction","target":{"@type":"EntryPoint","urlTemplate":"https://maysan.blog.ir/?s={search_term_string}"},"query-input":"required name=search_term_string"}],"inLanguage":"fa-IR"},{"@type":"CollectionPage","@id":"https://maysan.blog.ir/#webpage","url":"https://maysan.blog.ir/","name":"\u0645\u062f\u0631\u0633\u0647 \u0639\u0644\u0645\u06cc\u0647 \u0645\u0639\u0635\u0648\u0645\u06cc\u0647 -","isPartOf":{"@id":"https://maysan.blog.ir/#website"},"breadcrumb":{"@id":"https://maysan.blog.ir/#breadcrumb"},"inLanguage":"fa-IR","potentialAction":[{"@type":"ReadAction","target":["https://maysan.blog.ir/"]}]},{"@type":"BreadcrumbList","@id":"https://maysan.blog.ir/#breadcrumb","itemListElement":[{"@type":"ListItem","position":1,"name":"\u062e\u0627\u0646\u0647"}]}]} میسان

میسان

وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّوم وَ قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً

لیت الخیال یجود منک بنظرة
ان کان عز علی المحب لقاک...

فهرست مطالب
بایگانی
پیوندها

بابا آی سی یو. مامان مریض. داداش توو هول و هوای سربازی. من؟ من مثل ۹ سال پیش اومدم مسجد جلیلی. چرا؟ می خوام برم یه هتلی که نزدیکه اینجاس. چون یه بابایی که ۲۹ مرداد امسال ساعت سه و نیم عصر چرت و پرت گفتیم، اومده اینجا. دقیقا ۴۵ روز پیش. من که اهل این حرفا نبودم. خیلی عجیبه. واقعا عجیبه. 

۹ سال پیش یادمه. روز کنکور. کنور ریاضی رو دادم. بد حال و نزار اومدم اینجا. مسجد جلیلی. نماز خوندم. ظهر و عصر. ناراحت ناراحت. وحشتناک. نماز خوندم و انگاری بعدش رفتم رستوران قفنوس. نبش میدون. کباب ترکی خوردم. بعد رفتم سمت امیرکبیر، کنکور هنر. چه قد عجیب بود اونروز. فک می کردم نقاش شدم:) چه قد آدم ظلوم و جهوله. 

اینکه امروز دوباره اومدم خوبه یا بد؟ نمی دونم. خدایا خودت کمکم می کنی؟ تو رو به پیغمبر. تو رو به امام صادق. صلوات الله علیهم وعلی آلهم المعصومین وسلم. 

امسال برا تولدم چیزی ننوشتم. دلیلش همونه. خدایا ببخشید. واقعا ببخشید. واقعا پشیمونم. بیست و هشتم تموم شد. خیلی عجیبه. واقعا عجیبه

المصیر

۱۹
مهر

امروز چندبار بهم گفت سرنوشت چی می شه؟ سرنوشتم چی می شه؟

چی بگم بهش؟  ای خدای بزرگ، ای رب مهربان به حق خوبان درگاهت درست کن همه چیز رو. یا الله یا رحمن یا رحیم یا مقلب القلوب ثبت قلبی علی دینک. استغفرالله واسئله التوبه ...

یاد این افتادم: وَإِذَا مَسَّکُمُ الضُّرُّ فِی البَحْرِ ضَلَّ مَنْ تَدْعُونَ إِلَّا إِیَّاهُ فَلَمَّا نَجَّاکُمْ إِلَى البَرِّ أَعْرَضْتُمْ وَکَانَ الإِنْسَانُ کَفُورًا

انی مسنی الضر و انت ارحم الراحمین

بیست و هفت سالگی هم تموم شد. واقعیت اینه که فک نمی کردم توو آغاز سال 28 ام زندگی م اینطوری باشم. حدودا از دو سال پیش همه چی یه جور دیگه شد. متفاوت از اونچه فک می کردم و برنامه می ریختم. تذل الامور للمقادیر. ولی خوبه. الحمد لله علی کل حال. ان شاء الله که خودش بخواد بهتر تر هم بشه. اصلش اینه که خب وقتی نیگا می کنم می بینم سیاهی ها بیشتره. خودش ببخشه. به فقرم رحم کنه. 

خب معلومه چون شهادت نبی و سبط اکبرش - صلوات الله وسلامه علیهما- است امروز با چندتا تبریک خشک و خالی تموم شد ولی برا من شاید مهم تر از اینا باشه امروز. واقعا می خوام بهتر شم. توو وسط این غائله های این روزا هم می شه تصمیم مهم گرفت. به حق نبی و وصی و سبطین و امهما و تسعه المعصومین من ذریه الحسین خدا بخواد درست بشه. به همه همین رو می گم. می گم دعا کنید کارام درست بشه؛ ان شاء الله. ان شاء الله مبارک باشه امروز برام. پر از برکت...

فک کنم امروز عجیب ترین روز تولدی بود که داشتم. هم گریه کردیم هم خنده. هم غصه داشتیم هم شادی.

روز ها داره زود می گذره. انگار خوابم. خدا خودش به جهل و فقرمون رحم کنه.

یه خبری هست منسوب به امام مجتبی صلوات الله علیه که اواخر عمر شریفشون جناده بن ابی امیه می یاد پیش شون. یادم اینو اولین بار از آفا مجتهدی و حاج آقا مجتبی شنیدم. جناده می گه حال امام خوب نبود. به ایشون گفتم عظنی یابن رسول الله. امام فرمود نعم، استعد لسفرک، و حصل زادک قبل حلول اجلک و اعلم انک تطلب الدنیا و الموت یطلبک.

حاج آقا مجتبی می گفت معنی کرم رو باید از کریم پرسید. نقل شده که از امام پرسیدند ما الکرم؟ فرمودند: التَّبَرُّعُ بِالْمَعْرُوفِ، وَ الْإِعْطَاءُ قَبْلَ‏ السُّؤَالِ‏، وَ الْإِطْعَامُ فِی الْمَحْل‏

فجیعه...

قال تبارک و تعالى: و إن عدتم عدنا

فلا تخیب أملی....

و لا تستبدل بنا غیرنا

فإن استبدالک بنا غیرنا علیک یسیر

و هو علینا عسیر

24 سالگی. یعنی هشت هزار و هفتصد و شصت و شش روز گذشت. پارسال نمی دونستم 24 سالگی ام چه جوره. اصلا هستم یا نه. اینجام یا نه. سربازم یا نه. یقه آخوندی دارم یا نه... ولی الان به لطف باری تعالی، سرباز شدم. سربازی که یقه آخوندی می پوشه و قم رفته و فعلا هست. و البته که :

لایق نبوده ام که کند دعوتم کسی؛

مولا کریم بوده که دعوت نموده است
 

وافعا حس غریبی دارم. مدیر مدرسه می گه یکی بود که می اومد درس آقای جوادی آملی. جوون بود و خیلی هم اشکال می کرد. یه روز بعد درس اومد پیش آقای جوادی و گفت که آقا من دیگه نمی خوام آخوند باشم و طلبگی به درد نمی خوره و خداحافظی کرد. وقتی که رفت دیدیم آقای جوادی به پهنای صورت داره اشک می ریزه و می گه:"نمی دونه دیروز امام زمان اسمش رو خط زدن"... من این حرف رو برعکس خیلی حرفای دیگه، خیلی قبول دارم. خدا کنه که اسم ما خط نخوره...

 

یه سال دیگه هم گذشت. خدا خودش به فقرمون رحم کنه. به حق غنی بودنش. حوصله ی کِش دادن ندارم. فقط بازم به خدا می گم که من نمی دونم چی می شه. تو که رحیم و رحمان و لطیف و خبیر و سمیع و بصیری کاری کن که سال دیگه جایی باشم و جوری باشم که تو بیشتر دوست داری و در نتیجه امام زمانم بیشتر دوست داره... کل خیر بیده... این طوری بهتره....

امشب شام شهادت امام زین العابدین و سید الساجدین صلوات الله علیه است. اول دعای ابوحمزه خیلی عجیبه. بی مقدمه کلی چیز می گه: اِلهی لا تُؤَدِّبْنی بِعُقُوبَتِکَ ، وَ لا تَمْکُرْ بی فی حیلَتِکَ ، مِنْ اَیْنَ لِیَ الْخَیْرُ یا رَبِّ وَ لا یُوجَدُ إلاّ مِنْ عِنْدِکَ ، وَ مِنْ اَیْنَ لِیَ النَّجاةُ وَ لا تُسْتَطاعُ إلاّ بِکَ....

الشکر لله

۲۵
تیر

 

بسم الله الرحمن الرحیم
اول. آسید ابراهیم خسروشاهی رحمه الله علیه دیدم که می گفت آقای بهجت رحمه الله علیه برایشان تعریف کرده که در بغداد کسی مریض شد (مرحوم آسید ابراهیم احتمال می داد که این شخص، خود آقای بهجت بوده). مریض را به بیمارستان بردند. بیمارستان پرستاری مسیحی داشت که گویا زیبا بود. این آقا اصلا به این پرستار توجه نداشت. روزی پرستار رو می کند به این آقا و می گوید: آقا مگر من زیبا نیستم، چرا به من نگاه نمی کنی؟!
آن آقا گویا فرموده اند که آخر من یک محبوب زیبایی دارم؛ ...می ترسم اگر به تو نگاه کنم، او به من نگاه نکند...
دوم. دیروز آخرین پروژه م رو هم تحویل دادم. پروژه فولاد. استادش می گفت نترس، نمی اندازمت!! فارغ التحصیل شدم یه جورایی. عصر دیروز هم اس ام اس اومد که نشون می داد توو حوزه قبول شدم. باورم نمی شد. امروز زنگ زدم. گفتن قبول شدی. آخه توو مصاحبه، انگاری رد شدم. به خاطر اینکه سوالای چرت می پرسیدن! ولی بعدش انگار توو هسته ی گزینش قبول شدم. مهربونی ش رو می بینی. می بینی بدی رو با خوبی جواب می ده. قتل الانسان ما اکفره. گفتم خودت می دونی انگیزه م رو. اگه خیرم هست برم. ولی خیلی دعا می کردم که خیرم باشه! الحمدلله علی کل حال، الحمدلله کما هو اهله. یه فضای جدید داره شروع می شه. توو یه شهر دیگه. خانواده راضی نبودن. ولی دارن یواش یواش سِر می شن. ممنون از اولیاء الله. از ولی الله... خودت می دونی برا چی می خوام برم. لطفا من رو برسون. نستغفر الله و نسئله التوبه. اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر و اجعلنا من الذابین عنه.

 

اول: دیروز یه جا خوندم که اگه می خواین زبان تون خوب شه یه وبلاگ راه بندازید و جملات کوتاهی از روزی که داشتید رو اونجا به همون زبان بنویسید. اگر هم معنی کلمه ای رو نمی دونستید، تووی پرانتز به فارسی بنویسید. با این کار هر وفت اون کلمه و معنی رو ببینید زود حفظش می کنید و گویا صاف می ره توو ضمیر ناخودآگاه تون. به خاطر همین امروز یه بلاگ زدم به اسم Записки на Русском!!! شاید واقعا جواب داد!

دوم: امروز روز مهمیه. روز عهد، پیمان، قول.... خدا کمک کنه زیر قول مون نزنیم. بعون الله و بقوته

سوم: گویا از آقای بهجت نقل است که آقایی، یک جوانی را در کاظمین دیده بوده که دارد در قنوت برای تعجیل فرج به اسم "صاحب" دعا می کند. اللهم عجل فرج الصاحب و العافیه و النصر و اجعلنا من الذابین عنه

علی اکبر

۰۶
آذر

گویا آشیخ محمد کوهستانی رحمه الله علیه در یک مکاشفه ای حضرت علی اکبر علیه السلام را می بیند. حضرت می فرماید که آشیخ محمد، ما دستمان پیش پدرمان خیلی باز است ولی مردم از ما چیزی نمی خواهند... بله ... عادتکم الاحسان....

اللهم عجل لولیک الفرج و العافیه و النصر و اجعلنا من انصاره و اعوانه واشیاعه و الذابین عنه و المستشهدین بین یدیه و المنتظرین له

هشت هزار و چهار صد و یک روز از سوم مهر ماهِ هزار و سیصد و هفتاد و چهار گذشت. امشب باید شمع بیست و سه سالگی ام را فوت کنم! البته چون محرم است بدون کیک و متعلقات ...
پارسال روز تولدم نوشتم که سال دیگه این روز می خوام چه جوری باشم. فک می کنم خیلی روش خوبیه که روز تولد آدم، روز قدر باشه. منظورم از قدر، اندازه گیریه. آدم یه دو دو تا چهارتا بکنه ببینه چند چنده. البته درست تر اینه که محاسبه روزانه و شبانه باشه ولی خب بازده سالانه هم مهمه!
پارسال نوشتم دوست دارم سال دیگه آدم بهتری باشم. درست تر باشم. محرک تر باشم. قریب تر باشم.... کفی بنفسک الیوم علیک حسیبا.... خدایا ما که گند زدیم خودت کفایت کن که تو برای بنده هایت کافی هستی...
پارسال نوشتم دوست دارم سال دیگه لمعه و تحفه را خوانده باشم که نخواندم! فقط کمی از مطهرات کشف الرموز و صوم کشف و تنقیح را خواندم. خیلی کم است...
نوشتم سال دیگه باید الفیه را حفظ کنم و اگر شد منظومه هایی دیگر که این هم نشد. فقط کمتر از ربعِ الفیه را حفظم...
نوشتم روسی و انگلیسی ام کامل شود که بازهم نشد. کمی روسی ام بهتر شد و مقدار کمی اسپانیایی. فقط همین!
مهندس درست و حسابی هم نشدیم! ترم هفت رو مشروط شدم و ترم هشت کمی بهتر بودم... تابستان هم که سرکار رفتم و البت هنوز پول و پَلِه ای ندادن:))
کارهای دیگر را هم نوشتم که کلا هیچ کدام را انجام ندادم!
حالا که فک می کنم به نظرم خیلی وقت تلف و (...) کردم. الان که فک می کنم می بینم خیلی بدبخت بودم. می بینم هیچ کاری نکردم. نه قربی به دست اومد و نه حرکتی... عریانِ عریان، لُختِ لُخت. به قول عین صاد شلوار و قمیص رو هم باختیم!... استغفر الله و اسئله التوبه.... ولی از اون طرف، الطاف و نعم الهی بی حد و حصر. نمی دونم چه شکلی شکر کنم. خدا کنه اسیر استدراج نشیم. باید شکر کنیم، شکرا لله، الحمد لله...

و اما امسال. نمی دونم سال دیگه شمع بیست و چهار سالگی م رو در حالیکه کچل کردم برا سربازی فوت می کنم یا اینکه توو یه کشور سرد و غریبم و یا اینکه هنوز هم دانشجو ام و توو ایرانم و یا اینکه ریش گذاشتم و یقه آخوندی پوشیدم و یا اینکه چیزای دیگه که عقلم نمی رسه!! واقعا نمی دونم. امروز به خدا گفتم من نمی دونم چی بشم و چی می شه. تو که رحیم و رحمان و لطیف و خبیر و سمیع و بصیری کاری کن که سال دیگه جایی باشم و جوری باشم که تو بیشتر دوست داری و در نتیجه امام زمانم بیشتر دوست داره... کل خیر بیده....
فعلا هم که باید واحد های مونده رو پاس کنم و البته یه کم هم بورس یاد گرفتم و از دیروز جدی تر شده و بعدش هم ببینیم چی خدا می خواد...
...چیزی که الان به ذهنم می رسه، آخرین سخنرانی آقا مرتضی تهرانی رحمه الله علیهِ! توو این سخنرانی ایشون یه داستانی از پدرشون آقا میرزا عبدالعلی تهرانی رحمه الله علیه تعریف می کنن که خیلی غریب و عجیبه. می گن یه روزی یکی از مرید های پدر ما می یان پیش میرزا. فصل بهار بوده و یه گُلی هم برای میرزا می یاره. گُل رو به میرزا می ده و می گه آقا یه توصیه ای، رهاوردی، چیزی ندارید برا ما؟ ایشون یه کم تفکر می کنه و بعد می گه: روزی پنج دقیقه، فقط پنج دقیقه به یاد خدا باش به صورتیکه هیچ فکری و خواطری حواست رو پرت نکنه از ذات حق... اون مرید بلند می شه که بره که یکدفعه میرزا صداش می کنه می گه: فلانی؛ پنج دقیقه زیاده!! فقط روزی دو دقیقه به یاد خدا باش، همین....!
خیلی عجیبه. توو بیست و چهار ساعت فقط دو دقیقه خالص به یاد خدا باشیم. به نظر راحت می یاد ولی در عمل.... لا ادری!
خدایا سال دیگه اگه زنده بودیم آدم تر باشیم، بهتر باشیم، درست تر باشیم، جوری باشیم که تو دوست داری، یار ولی باشیم نه خار راهش... اگر هم که اراده ات به رفتن از این وانفسا بود، ببخش و ببر.... اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم

پرده اول: 14 خرداد است. 19 رمضان. هیچ وقت نفهمیدم بین این همه روز چرا 14 خرداد بلاگ زدم. البت اون روز رو قشنگ یادمه. یا کریم الصفح اغفرلی...


پرده دوم: حُسن ظن به خدا. حسن ظن به خدا. حسن ظن به الله. دنیا و آخرت در حسن ظن به خداست. احادیث زیادی درباره ی حسن ظن به خدا وارد شده. یکی از آنها حدیثی است که ابن ابی عمیر رحمه الله از عبدالرحمن بن حجاج رحمه الله و او از مولانا امام جعفر صادق نقل نموده که به شدت عجیب است. طرق دیگری هم برای حدیث ذکر شده است. از برقی و حسین بن سعید تا علی بن ابراهیم و صدوق همگی این حدیث را نقل نموده اند. حدیث این است:

إِنَّ آخِرَ عَبْدٍ یُؤْمَرُ بِهِ إِلَى النَّارِ فَیَلْتَفِتُ فَیَقُولُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ أَعْجِلُوهُ فَإِذَا أُتِیَ بِهِ قَالَ لَهُ عَبْدِی لِمَ الْتَفَتَّ فَیَقُولُ یَا رَبِّ مَا کَانَ ظَنِّی بِکَ هَذَا فَیَقُولُ اللَّهُ جَلَّ جَلَالُهُ عَبْدِی وَ مَا کَانَ‏ ظَنُّکَ‏ بِی فَیَقُولُ یَا رَبِّ کَانَ ظَنِّی بِکَ أَنْ تَغْفِرَ لِی خَطِیئَتِی وَ تُدْخِلَنِی جَنَّتَکَ فَیَقُولُ اللَّهُ مَلَائِکَتِی وَ عِزَّتِی وَ جَلَالِی وَ بَلَائِی وَ ارْتِفَاعِ مَکَانِی مَا ظَنَّ بِی هَذَا سَاعَةً مِنْ حَیَاتِهِ خَیْراً قَطُّ وَ لَوْ ظَنَّ بِی سَاعَةً مِنْ حَیَاتِهِ خَیْراً مَا رَوَّعْتُهُ بِالنَّارِ أَجِیزُوا لَهُ کَذِبَهُ وَ أَدْخِلُوهُ الْجَنَّةَ ثُمَّ قَالَ أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع مَا ظَنَّ عَبْدٌ بِاللَّهِ خَیْراً إِلَّا کَانَ عِنْدَ ظَنِّهِ بِهِ وَ ذَلِکَ قَوْلُهُ عَزَّ وَ جَلَ‏ وَ ذلِکُمْ ظَنُّکُمُ الَّذِی ظَنَنْتُمْ بِرَبِّکُمْ أَرْداکُمْ فَأَصْبَحْتُمْ مِنَ الْخاسِرِین‏ (ثواب الاعمال للصدوق)

ترجمه اش مضمونا این می شود که آخرین بنده ای را که به سوی جهنم می برند این پا و آن پا می کند. خطاب می رسد که سریعتر بیاوریدش. وقتی می رسد خداوند از او می پرسد ای بنده من چرا به چپ و راست خود می نگریستی؟ می گوید که گمانم به تو این طور نبود. خداوند می پرسد ظنت به من چه جور بود؟ می گوید گمانم این بود که مرا می بخشی و وارد بهشتم می کنی. خداوند به فرشتگانش می گوید که به عزت و جلال و نعم و بزرگی مکانم این بنده در زندگانی اش هیچ گاه ساعتی چنین حسن ظنی به من نداشت. و اگر او تنها ساعتی از زندگی اش چنین حسن ظنی داشت او را هیچ گاه با آتش نمی ترساندم. با این حال دروغش را بپذیرید و وارد بهشتش کنید. سپس ابوعبدالله الصادق فرمود هیچ بنده ای حسن ظن به خدا نداشت مگر آنکه خدا با همان حسن ظنش با او رفتار نمود و این مطابق قرآن است که آمده است و این گمان شما است که گمان کردید به پروردگارتان نابود کرد شما را، پس صبح کردید در حالى که از زیانکاران هستید، (فصلت/ 23).


پرده سوم: علی. علی. علی. علی مرد راه بود. علی پیر راه بود. همین علی، همین هادی، همین والی الولی در محرابش اشک می ریخت و آه می کشید: آهِ آهِ مِنْ قِلَّةِ الزَّادِ وَ بُعْدِ السَّفَرِ وَ وَحْشَةِ الطَّرِیق‏...

و همین علی، همین قاهر العدو، همین مظهر العجائب؛ مظلومترین مظلومان است. نه تنها بعد از رسول و دخترش که در زمان خلافتش نیز مظلومترین است. سخنش خریدار نداشت. مردم بی تفاوت بودند. فریاد می زد: ...قَاتَلَکُمُ اللَّهُ لَقَدْ مَلَأْتُمْ قَلْبِی قَیْحاً وَ شَحَنْتُمْ‏ صَدْرِی غَیْظاً وَ جَرَّعْتُمُونِی نُغَبَ‏ التَّهْمَامِ‏ أَنْفَاساً وَ أَفْسَدْتُمْ عَلَیَّ رَأْیِی بِالْعِصْیَانِ وَ الْخِذْلَان‏.... این سخنان علی به یارانش بود. خدا نکند که سخنان پسر علی به کسانی چون من هم اینگونه باشد...

رومی! نشد از سر علی کس آگاه

زیرا نشد آگه کسی از سر الله

یک ممکن و این همه صفات واجب!؟

لاحول و لا قوه الا بالله


قدیم ها معتقد بودم برنامه ریزی بی معنیه. دلیلش این بود که هر وقت برنامه درسی برا خودم می چیندم، نمی تونستم عمل کنم بهش. هنوز هم به نظرم برنامه ریزی مادی زیاد درست نیست.
امیر المومنین علیه السلام می فرمایند: تذل الامور للمقادیر، حتی یکون الحتف فی التدبیر.... و امام هادی علیه السلام می فرمایند: المقادیر تریک ما لم یخطر ببالک...
به نظرم سلاح آدمی در برابر مقدرات برنامه ریزیِ مادی نیست بلکه توکل، حسن ظن به خدا و دعاست... اما مطمئنم همانطور که برنامه ریزی مادی زیاد درست نیست عوضش برنامه ریزی معنوی به شدت لازم و واجبه. منظورم از برنامه ریزی معنوی هر چیزی است که فرا تر از مادیات است و در جهت رشد معنوی... مثلا برنامه ریزی درباره ی اینکه چی کار کنیم آدم بهتری بشیم، گناه نکنیم، دل امام زمان علیه السلام و عجل الله تعالی فرجه رو نشکنیم، و در آخر رضایت خدا رو داشته باشیم.... برنامه ریزی معنوی می تونه حتی مثلا درباره ی این باشه که چه قد زمان توو اینترنت باشیم. شاید این نوع برنامه ریزی بعضا روی زندگی مادی هم تاثیر گذار باشد ولی چون نیت ما فراتر از مادیات بوده، اعمال مادی ما هم پاداش داده می شه... مثلا کسی که درس می خونه به نیت قربت، این درس خوندن ثواب داره...
عین صاد رحمه الله علیه جمله زیبایی داشت. می گفت که در خلوت ما، در غیبت طرح  برنامه ریزی ما قطعا عادت ها و غریزه ها و... بر ما حکومت می کنند.
جای دیگر نوشته بود:
همیشه آنهایی که محدود فکر می کنند و یا بدون فکر عمل می کنند، بهره کسانی خواهند شد که وسیع و با احاطه برنامه می ریزند....

استغفرالله الذی لا اله الا هو الحیّ القیوم بدیع السماوات و الارض ذا الجلال و الاکرام و اسئله ان یصلی علی محمد و آل محمد و ان یتوب علیّ...

صحیفه سجادیه واقعا از بزرگترین نعمت های الهی بر شیعه است. آقا مرتضی نجومی کرمانشاهی رحمه الله علیه در کیمیای هستی ماجرایی نقل نموده اند که گویا نسخه اصلی صحیفه به خط زید بن علی در واتیکان در جای مخصوصی نگه داری می شود  یکی از بستگان علامه امینی این نسخه را دیده اند. نسخه ی قدیمی دیگری به جز آن هم همان نسخه آستان رضوی سلام الله علیه است که برای سال ۴۱۶ است و داستان کشفش معروف و عجیب است. البته آمیز عبدالله افندی در ریاض می گویند که نسخه ای دیده اند به خط ابن مقله که اگر آن پیدا شود از نسخه آستان قدیمی تر است. گذشته از این، صحیفه گوهری است که مثل خیلی چیزهای دیگر مورد غفلت شیعه است.
ملا محمد تقی مجلسی رحمه الله علیه، پدر علامه مجلسی، که خود از اعلام است فقها و عرفانا، در شرحش بر من لا یحضر الفقیه به نام روضه المتقین حکایت جالبی می نویسد. ملخص آن این است که مرحوم محمد تقی در اوایل بلوغ بسیار به ذکر الهی مشغول بوده تا یک شب در حالتی بین بیداری و خواب حضرت صاحب الزمان سلام الله علیه را می بینند پس از پرسیدن سوالاتی، از ایشان می خواهد که کتابی به وی بدهند تا به آن عمل نماید. حضرت صاحب علیه السلام، وی را به کسی به نام محمد تاجا ارجاع می دهند تا از وی کتابی را بگیرد. پس از بیداری او به جست و جو می پردازد و بالاخره می فهمد که آن کتاب صحیفه کامله ی امام سجاد علیه السلام بوده است (روضه المتقین، ج۱۴، ص ۴۱۹).
نکته عجیب آن است که مرحوم محمدتقی مجلسی رحمه الله علیه در آخر این حکایت تصریح می کند که از آن پس این کتاب را ترویج کرده و به برکت این کتاب کثیری از اهالی اصفهان مستجاب الدعوه گشتند. یعنی دعاهایشان مستجاب می شده.
و چنین گوهری نزد ماست و ما غافل... مثل خیلی وقت های دیگر....

...وَ اَنَا یا اِلهى عَبْدُکَ الَّذى اَمَرْتَهُ بِالدُّعاءِ، فَقالَ: لَبَّیْکَ وَسَعْدَیْکَ‌ها اَنَا ذا یارَبِّ مَطْرُوحٌ بَیْنَ یَدَیْکَ، اَنَا الَّذى اَوْقَرَتِ الْخَطایا ظَهْرَهُ، وَاَنَا الَّذى اَفْنَتِ الذُّنُوبُ عُمُرَهُ، وَاَنَا الَّذى بِجَهْلِه عَصاکَ، وَلَمْ تَکُنْ اَهْلاً مِنْهُ لِذاکَ...(الصحیفه السجادیه الجامعه)

استغفرالله الذی لا اله الا هو الحی القیوم بدیع السماوات و الارض ذالجلال و الاکرام و اسئله ان یصلی علی محمد و آل محمد و ان یتوب علیّ...

برخی از علمای متقی بعضا پیشگویی هایی دارند. مثلا مرحوم ابن فهد حلی رحمه الله علیه رساله ای دارند که بر اساس یکی از خطبه های حضرت امیر علیه السلام حوادث آینده را استخراج کرده اند که داستان آن مشهور است. یا حتی مثلا آقا سید کاظم یزدی رحمه الله علیه با اینکه جنبه عرفانی ایشان مجهول است لکن از مرحوم بهجت رحمه الله علیه نقل شده که ایشان پیشگویی هایی درباره ایران داشته اند. 

اما آسید محمدصادق حسینی طهرانی، فرزند علامه طهرانی رحمه الله علیه در یادنامه ی والدشان موسوم به نور مجرد، نکته ای عجیب از مرحوم شیخ محمدجواد انصاری همدانی رحمه الله علیه نقل نموده اند بدین مضمون که مرحوم انصاری روزی به پسرشان حسن آقا اشاره می کنند و می گویند که خدا به این حسن آقا عمر می دهد ظهور امام علیه السلام را ادراک می کند. و حسن آقا الان بیش از شصت و شش سال دارند.

خدا ظهور آقا را تعجیل بفرماید و ایشان را همواره سلامت بدارد ولی آیا من و امثال من آماده ایم؟ قبلا هم گفته بودم درباره اش...برای آقامان چه کرده ایم جز آزار؟؟؟ نقل است کسی خدمت مولایمان علیه السلام و عجل الله تعالی فرجه رسیده و عرضه داشته که آقا دوستانتان توسل دارند و از فقدان شما ناراحت اند. امام علیه السلام و عجل الله تعالی فرجه گویا فرموده بودند این طور نیست  آنها ناراحت نیستند....

استغفرالله الذی لا اله الا هو الحی القیوم بدیع السماوات و الارض ذالجلال و الاکرام و اسئله ان یصلی علی محمد و آل محمد و ان یتوب علیّ....

امام حسین علیه السلام هنگامی که عزم سفر به سوی عراق نمودند، خطبه جالبی اقامه کردند. در اواخر این خطبه، جملاتی دارند که خیلی به کار می آید. جوابی است به این سوال که کسانی که بخواهند با حسین و یا حسینِ زمان باشند و با او رحلت نمایند باید چه ویژگی داشته باشند؟

ابو عبدالله علیه السلام می فرمایند:... من کان باذلا فینا مهجته و موطنا علی لقاء الله نفسه فلیرحل معنا...(اللهوف، المسلک الاول)

دو شرط دارد. یکی آنکه با نهایت رضایت در راه حسین علیه السلام بهترین و خالص ترین چیزی که داری (مثل جان یا هر چیز دیگر) ببخشی.

دوم آنکه خودت را برای دیدار با خدا آماده کرده باشی. اگر این دو شرط باشد می توانی با حسین علیه السلام همسفر شوی. می توانی با ولیِ زمان همسفر شوی. می توانی با امام زمان علیه السلام و عجل الله تعالی فرجه همسفر شوی...

آیه ۹۹ سوره صافات از زبان حضرت ابراهیم علیه السلام است. چند کلمه است اما دریاست: وَ قالَ إِنِّی ذاهِبٌ إِلی رَبِّی سَیَهْدِینِ.... حضرت ابراهیم علیه السلام می فرمایند: من به سوی پروردگارم می روم و او مرا هدایت خواهد کرد...
چند کلمه است. یکی اینکه باید رفت. باید ذاهب بود. باید برویم.
دوم آنکه مقصد باید پروردگار باشد. اگر طوعا و از روی اختیار رفتیم برنده ایم وگرنه کرها و از روی کراهت به سوی پروردگار خواهیم رفت:فَقالَ لَها وَ لِلْأَرْضِ ائْتِیا طَوْعاً أَوْ کَرْهاً (فصلت،۱۱)
سوم آنکه اگر رفتی، و اگر به سوی پروردگار رفتی، خدا نیز هدایتت می کند. خدا نیز راه را نشان می دهد.
و ذهاب و رفتن، مجاهده می خواهد. جهاد می خواهد. جهاد اکبر. جهاد با این نفسی که دشمن ترین دشمن است. همه را می بیند جز منعم را. اگر جهاد کنیم هدایت می یابیم:وَ الَّذِینَ جاهَدُوا فِینا لَنَهْدِیَنَّهُمْ سُبُلَنا(عنکبوت،۶۹)
شاید اولین قدم برای رفتن توبه باشد. به قول آسید حسن الهی طباطبایی و همچنین عین صاد باید اول از خوبی هایمان توبه کنیم چه برسد به بدی هایمان...
استغفرالله الذی لا اله الا هو الحی القیوم بدیع السماوات و الارض ذالجلال و الاکرام واسئله ان یصلی علی محمد و آل محمد و ان یتوب علیّ....

رَوَى صَفْوَانُ بْنُ مِهْرَانَ الْجَمَّالُ قَالَ: قَالَ لِی أَبُو عَبْدِ اللَّهِ ع حُثَّ مَنْ فِی نَاحِیَتِکَ عَلَى صَوْمِ شَعْبَانَ فَقُلْتُ جُعِلْتُ فِدَاکَ تَرَى فِیهَا شَیْئاً قَالَ نَعَمْ إِنَّ رَسُولَ اللَّهِ ص کَانَ إِذَا رَأَى هِلَالَ شَعْبَانَ أَمَرَ مُنَادِیاً فَنَادَى فِی الْمَدِینَةِ یَا أَهْلَ یَثْرِبَ إِنِّی رَسُولُ رَسُولِ اللَّهِ إِلَیْکُمْ أَلَا إِنَّ شَعْبَانَ شَهْرِی فَرَحِمَ اللَّهُ مَنْ أَعَانَنِی‏ عَلَى‏ شَهْرِی‏ ثُمَّ قَالَ إِنَّ أَمِیرَ الْمُؤْمِنِینَ ع کَانَ یَقُولُ مَا فَاتَنِی صَوْمُ شَعْبَانَ مُنْذُ سَمِعْتُ مُنَادِیَ رَسُولِ اللَّهِ ص یُنَادِی فِی شَعْبَانَ فَلَنْ یَفُوتَنِی أَیَّامَ حَیَاتِی صَوْمُ شَعْبَانَ إِنْ شَاءَ اللَّهُ تَعَالَى ثُمَّ کَانَ ع یَقُولُ صَوْمُ‏ شَهْرَیْنِ مُتَتابِعَیْنِ تَوْبَةً مِنَ اللَّهِ‏.

حدیث زیبایی است از قول امام صادق علیه السلام درباره ی ماه شعبان که می فرمایند: ...هنگامی که رسول خدا صلی الله علیه و آله هلال ماه شعبان را می دیدند، به منادی امر می کردند که در مدینه ندا دهد: ای اهل یثرب، من فرستاده ی پیامبر خدا هستم. آگاه باشید که شعبان ماه من است. پس رحمت خدا بر کسی که مرا در این ماه یاری کند. امیر المومنین علیه السلام می فرمودند از آن هنگام که صدای منادی رسول خدا را شنیدم، روزه ی ماه شعبان از من فوت نگشت...(مصباح للشیخ، فضل شعبان)

فضایل روزه در ماه شعبان بسیار است و بعضا نقل شده که گناهان کبیره و بزرگی در اثر روزه ماه شعبان بخشیده می شوند.

مناجاتی نیز ابن خالویه نقل نموده از امیرالمومنین علیه السلام موسوم به مناجات شعبانیه که گفته شده ائمه علیهم السلام نیز این مناجات را می خواندند. و چه مناجات عجیبی است. زیبای زیبای زیبا. فوق العاده: ...إِلَهِی وَ قَدْ أَفْنَیْتُ عُمُرِی فِی شِرَّةِ السَّهْوِ عَنْکَ وَ أَبْلَیْتُ‏ شَبَابِی‏ فِی سَکْرَةِ التَّبَاعُدِ مِنْکَ إِلَهِی فَلَمْ أَسْتَیْقِظْ أَیَّامَ اغْتِرَارِی بِکَ وَ رُکُونِی إِلَى سَبِیلِ سَخَطِکَ...(اقبال للسید، الدعاء فی شعبان مروی عن ابن خالویه)

خبر مشهوری است درباره ی اینکه امام حسین علیه السلام در راه عزیمت به عراق از فردی درباره ی مردم کوفه می پرسند. نام این فرد در مصادر و منابع مختلف است و برخی نوشته اند او فرزدق بود و برخی بشر بن غالب و یا نام های دیگر را گفته اند. اما آنکه اکثر مصادر مورد اعتماد آورده اند، فرزدق، شاعر معروف است. البته سخن این فرد مهم است نه نامش. و حتی مهم تر از سخنش، تصدیق سخن او توسط امام حسین علیه السلام است. شیعه و سنی، از نزهه الناظر و مثیر الاحزان و لهوف تا تاریخ طبری و تاریخ دمشق و مشیخه ابوطاهر این خبر را نقل کرده اند. فرزدق در جواب ابی عبدالله علیه السلام که از احوال مردم کوفه پرسیده بودند، می گوید: أَمَّا الْقُلُوبُ‏ فَمَعَکَ، وَ أَمَّا السُّیُوفُ‏ فَمَعَ بَنِی أُمَیَّةَ عَلَیْک وَ النَّصْرُ مِنْ عِنْدِ اللَّهِ فَقَالَ عَلَیْهِ السَّلَامُ: مَا أَرَاکَ إِلَّا صَدَقْت‏‏... قلبهای مردم کوفه با توست و تو را دوست دارند لکن شمشیرهایشان با بنی امیه است و علیه تو. امام حسین علیه السلام نیز کلام او را تصدیق می کنند....

به نظرم این کلام اصل روضه است. ولی نه روضه ابی عبدالله علیه السلام. بلکه این روضه ی ماست. زبان حالِ ما. دردناک است و جانکاه. چرا؟ چون می توانی در سینه حُبِّ حسین علیه السلام را داشته باشی اما در یک روزی روی سینه حسین علیه السلام بنشینی.... می توانی حسینِ زمان، ولیِ زمان، امامِ زمان علیه السلام را دوست داشته باشی لکن با او همراه نباشی. حتی به جنگش بروی... خیلی عجیب است. اما چگونه اینطور می شود؟ عین صاد رحمه الله علیه می گفت: فکر نکنید عمر سعد حسین را دوست نداشت. چرا. اتفاقا او حسین را دوست داشت ولی گندم ری را بیشتر از حسین دوست داشت. برای یاریِ ولی، حب می خواهد آنهم حب اَشَد(نقل به مضمون)...حالا حب اشد یعنی چه؟ یعنی محبوب را از همه چیز و همه کس بیشتر دوست داشته باشی. از گندم ری و سکه ی زر و از دنیا و مافیها بیشتر دوست داشته باشی. آنهم نه به حرف. عمل می خواهد. لذا قرآن می گوید: وَ الَّذِینَ آمَنُوا أَشَدُّ حُبًّا لِلَّه‏ (بقره،165). این به نظرم یکی از بهترین و موثر ترین روشهای ترک گناه است. برای آنکه یک گناه را ترک کنیم باید خدا را بیشتر از انجام آن گناه دوست داشته باشیم. باید ولیِ خدا را بیشتر از آن گناه دوست داشته باشیم. و این بشود ذکر ما. و حتما خدا کمک می کند. و چون ذکر شد شاید بتوان گفت می توانیم یار او باشیم؛ اگر ثابت قدم بمانیم....

ملا احمد نراقی رحمه الله علیه کتابی دارد به اسم معراج السعاده. کتاب اخلاق است و فارسی. یک جایی از کتاب، آنگاه که از شهوت نام می برد جملاتی دارد؛ ساده ولی مهم. می گوید:

...بعد از هیجان قوه شهویه نگاه داشتن آن صعوبتی دارد. و این اختصاص به شهوت ندارد، بلکه محبت هر امر باطلی از جاه و مال و اهل و عیال و غیر اینها چنین است. پس اگر آدمی ابتدا در آنها فکر نکند و ملتفت مبادی آنها نشود، دفع آنها در نهایت سهولت و آسانی می شود. و اگر پیش آنها را نگرفت و داخل در آنها شد دیگر نگاهداشتن خود امری است بسیار مشکل...

سخنان ملا احمد بدیهی جلوه می کند لکن پر اهمیت است. نزدیکانی داشتم که در عدالت آنها شکی نداشتم با آنکه شب و روز با هم بودیم. یکی شان بود که دعا و نماز و توسلش قطع نمی شد. با هوش بود و عاقل بود و متقی بود به معنی کلمه. اما دام شیطان گسترده است و از دَرَش وارد می شود. لعنه الله علیه. یکبار در همین فضاهای مجازی و فلان چیزی دید. فوقع ما وقع. دست و پا زدنش برای بیرون آمدن از این فضاها را می دیدم. ولی هربار نمی توانست.

یک وبلاگی است (به اسم داداش رضا!) برای ترک یکی از گناهان منکره و کبیره ی شهوانی. بلاگ معروفی است. خیلی ها می آیند تا با کمک گرداننده ی وبلاگ -که گویا خود به این گناه آلوده بوده و حالا توانسته توبه نصوح کند- این گناه را ترک کنند. کامنت های خواندنی ای دارد. خیلی هایشان ناله می زنند که نمی توانند رها کنند. با اینکه این کار را دوست ندارند و متنفرند ولی باز در دام می افتند. بله. سخت است بیرون آمدن. عزم راسخ می خواهد. حب اشد می خواهد. و مهم تر توفیق الهی. و کسب اینها مجاهده می خواهد...اللهم احفظنا من فتن و البلاء...


حدیث مشهوری است از حضرت امیر علیه السلام که ناقل آن کسی به نام رمیله است. حدیث این است که رمیله تب شدیدی داشته لکن روز جمعه چون کمی احساس بهبودی می کرده وضو می گیرد تا از فیض نماز به امامت حضرت امیر علیه السلام بهره ببرد. بعد از نماز حضرت علی علیه السلام رو به رمیله می کنند و از حال او می پرسند. رمیله احوالش را تعریف می کند. امیرالمومنین علیه السلام می فرمایند:

...یَا رُمَیْلَةُ لَیْسَ مِنْ مُؤْمِنٍ یَمْرَضُ إِلَّا مَرِضْنَا بِمَرَضِهِ وَ لَا یَحْزُنُ إِلَّا حَزِنَّا بِحُزْنِهِ وَ لَا یَدْعُو إِلَّا أَمَّنَّا لِدُعَائِهِ وَ لَا یَسْکُتُ إِلَّا دَعَوْنَا لَه‏...(بصائر للصفار و رجال الکشی و الهدایه للخصیبی)

یعنی ای رمیله هیچ مومنی نیست که مریض شود مگر آنکه به خاطر مریضی اش ما هم مریض می شویم و یا آنکه محزون شود مگر آنکه به خاطر ناراحتی اش ما نیز محزون می گردیم و اگر دعایی کند ما استجابت آن دعا را می خواهیم و اگر سکوت کند برای او دعا می کنیم.

رمیله به جز این حدیث، سه یا چهار حدیث دیگر در کتاب الخرائج راوندی و کتاب اختصاص (مولف آن نامشخص است) دارد و عجیب آنکه با اینکه در متن این احادیث تاکید شده که او از خواص شیعیان امیرالمومنین علیه السلام است ولی ذکری در کتب رجال و تراجم چه شیعه و چه سنی (به جز رجال شیخ که او نیز فقط به ذکر نامش اکتفا نموده و در برخی نسخ نام او زمیله ذکر شده) برای رمیله نیامده. البته به نظرم می رسد از آنجا که رمیله نامی زنانه است و همچنین با توجه به حدیثی که در کشف الغمه نقل شده درست آن باشد که این شخص ابو رمیله باشد. این حدس هم می تواند صحیح باشد زیرا ابو رمیله کنیه ی معقل بن قیس ریاحی است (انساب الاشراف للبلاذری) و معقل رحمه الله علیه از خواص حضرت امیر علیه السلام و معروف است، و هم می تواند نادرست باشد چون در الهدایه للخصیبی راویِ از رمیله، قاسم بن محمد بن ابی بکر است و در الخرائج راوی از او ابو حمزه ثمالی رحمه الله علیه است که سن این دو با زمان فوت معقل بن قیس جور نمی شود. البته به الهدایه نمی توان اعتماد کرد کما هو محقق و شاید به الخرائج نیز.

نکته مهم اما حول حدیث است. این حدیث با آنکه سند معتبری ندارد اما حدیثی دیگر وجود دارد که این حدیث را تقویت می کند. حدیث را صدوق در صفات الشیعه (حدیث پنجم) نقل کرده. سند حدیث معتبر است. حدیث آن است که ابن ابی نجران از امام رضا علیه السلام نقل می کند که حضرت فرمودند:

...مَا مِنْ أَحَدٍ مِنْ شِیعَتِنَا یَمْرَضُ إِلَّا مَرِضْنَا لِمَرَضِهِ وَ لَا اغْتَمَّ إِلَّا اغْتَمَمْنَا لِغَمِّهِ وَ لَا یَفْرَحُ إِلَّا فَرِحْنَا لِفَرَحِه‏...

حدیث عجیبی است. امام از ناراحتی و مریضی ما ناراحت می شود و بیمار. اما ما چه؟  اصلا امام و ولی و حجت در زندگی ما جایگاهی ندارند انگار. یعنی در زندگی ما وجود امام زمان و یا عدم وجود او تغییری ندارد. اصلا ایشان را در زندگی مان نمی بینیم گویا. نه فقط امام غایب را که همین قرآن هم که در دسترس ماست بود و نبودش گویا تفاوتی برای ما ندارد. و قرآن و عترت از یکدیگر جدا نمی شوند کسی که یکی را ندارد حتما دومی را هم ندارد (لن یفترقا). دوستانش بی وفا و دشمنانش پر فریب...والله ما کان ذلک جزاء احسانه علینا...

وقتی دبستان یا راهنمایی بودم (دقیق یادم نیست)، به واسطه ی یکی از رفقا و او نیز با واسطه از یکی از بستگانش شعری برای من آورد که گویا منسوب بود به شاه نعمت الله ولی. از کتابی با چاپ سنگی‌. یادم است که شعر را از او گرفتم و برای خودم نسخه ای تهیه کردم. ویژگی این شعر آن بود که شاه نعمت الله تمامی حوادث پس از خود را به صورت شعر درآورده بود. می گفتند هر چه تا حالا در این شعر آمده اتفاق افتاده. حتی انقلاب را پیش بینی کرده بود. حتی زعامت سیدی که گویا آقای خامنه ای است. نمی دانم تاریخ طبع کتاب این شعر به کجا می رسد. ولی رفیقمان می گفت برای اوایل انقلاب بوده است. البته می شد اثبات کرد که حرف رفیقمان درست نیست. لکن نکته عجیب آن بود که در این شعر وقت ظهور هم تعیین شده بود. توقیت. با محاسباتی که از این شعر و نکات دیگر انجام دادم به آنجا رسیدم که امروز یعنی روز عاشورا ۱۴۳۹ باید روز ظهور باشد. البته مطمئن نبودم و نیستم ولی به هر حال به اینجا رسیدم. بعدها فهمیدم که هم من اشتباه کردم و هم شاعر شعر چون حرف هایش کلی اشکال داشت. ولی دلبسته بودم که شاید سال ۱۳۹۶ بیاید. حتی یادم است روزی از زبانم پرید و جزئیاتی از آن را برای یکی از معلمان دبیرستان و چند تا از بچه ها گفتم که معلم اشارتی فرمود که اینها را نباید بگویی و برای خودت حفظ کن.
اول سال به خودم گفتم که چون قرار است آقا بیاید، امسال را بدون گناه سپری کن. شاید جزو یارانش باشی. به رمضان رسیدم. گفتم از حالا به بعد آن گناه به خصوص را انجام نده. چهل روز قبل از محرم گفتم که از حالا به بعد. روز عرفه گفتم از الان به بعد انجام نده. از اول محرم گفتم دیگر این گناه را انجام نده. ولی نشد. هربار نشد. درست تر بگویم نخواستم. لغزیدم. حتی همین چند شب پیش...
آقا امروز نیامد. واقعا اگر می آمد با چه رویی می توانستم آقا آقا بکنم؟ اگر امروز آقا می آمد جزء اشقیا بودم یا اولیا؟ چه کارهایی انجام داده ام برای آمدنش؟ من حتی خودم را نتوانستم درست کنم چه برسد به ساختن یار برای او... واقعا چه قدر در عقب افتادن ظهور ایشان تاثیر داشته ام؟ چونکه گناهان ما ظهور ایشان را به تاخیر می اندازد گویا. من چه یاری هستم برایش؟!؟؟؟ مثل کوفی ها. لا یوفی...تازه ما کلی ادعا داریم و این هستیم... باقی که الله اعلم
فقط می دانم این بار مثل سال ۶۱ نیست. باید اثبات کنی که پای یار هستی وگرنه به هیچ وجه نمی آید حسین. خدایا العفو... العفو که ظهور آقا را عقب انداختیم...

واقعا اگر بدانیم چند روز دیگر آقا می آید رفتارمان تغییر می کند یا نعوذ بالله عادت کرده ایم به غیبتش و الکی ادا در می آوریم... العفو...

...
..
.
آخر. عاشوراست. فشار به قلب امام زمان بسیار است. صدقه بدهیم مالا او معنویا...

روایتی وجود داره که می گه حقیر ساعت ۱۷:۳۰ به دنیا اومدم. سوم مهر. امروز بیست و دو سالی می شود که پا در این خاک گذاشته ام. حال تو بگو چه به دست آورده ای در این بیست و دو سال. در این هشت هزار و سی و شش روز. در این صد و نود و دو هزار و هشتصد و شصت و چهار ساعت چه کرده ای؟ واقعا چه کرده ام؟ اگر همین الان بمیرم بهشتی ام یا جهنمی؟ بل الانسان علی نفسه بصیره...

دقیقا نمی دانم باید امروز چه کار کنم. خوشحال باشم؟ ناراحت باشم؟ از اینکه عمرم زیاد می شود شاد باید بود یا غمگین؟

البت خیلی دوست دارم امروز برنامه ریزی کنم برا خودم. که مثلا سال دیگه همین روز همین ساعت یعنی وقت بیست و سه سالگی ام تمام می شود کجا باشم. دوست دارم اگر تا سال دیگه زنده ماندم یک آدم درست و حسابی تر باشم. دوست دارم نزدیکتر بروم. کلی حرکت کنم. دوست دارم بزرگتر باشم. رشد کنم.

در سطح پایین تر نیز دوست دارم کل لمعه و تحفه را خوانده باشم. دوست دارم کل الفیه را حفظ کرده باشم به علاوه چند منظومه دیگر مثل نظم بورنی و شاید کفایه آثاری. انگلیسی و روس و فرانسه را کاملا روان باشم. البت دوتای اول در اولویت اند. درس هایم را خوب بخوانم. واقعا مهندس عمران باشم. احادیث صحیحه را تکمیل کنم. یکی دوتا داستان دیگر. چند تا نسخه تصحیح کنم‌. عین صاد بخوانم و نقد کنم. و شاید کارهایی دیگر و تحقیقاتی دیگر. البته حاضرم همه ی اینها را با قرب طاق بزنم. اصلا به نیت قرب باید بخوانم.

خدایا بخواه که خیلی خیلی بهتر از این باشم در سال بعد.
یا حق...

آخر. شب یتیم حسن است... یا عبدالله بن الحسن اغثنا...

همه رفتنی اند...

۰۸
شهریور

اول. کارآموزیم تموم شد.خیلی زود. زود تر از اون چیزی که حتی فکرش رو می کردم. هم خوب بود و هم بد. بدی ها البته بیشتر تقصیر خودم بود(الهی العفو)... بیکاری زیاد داشتم. وقت هم خیلی تلف کردم. یه کم روسی خوندن یاد گرفتم توو بیکاری! یه کم هم توو بین دانشگاه های روسیه چرخیدم. نمی دونم قراره چی بشه. الخیر فی ما وقع... البت این آخری ها خودم هم دوست داشتم زود تر تموم بشه این کارآموزی ای که هیچ جایی تاثیر نداره. ولی خب فکر نمی کردم اینطوری بشه. زمان داره خیلی برام زود می گذره. داره تموم می شه. تمر مر السحاب. فاعتبر...

مسجد نزدیک کارآموزیم خیلی خوشگل بود. مسجد جامع امام سجاد علیه السلام. یه آقا نادر نامی هم بود توو مسجد که بیچاره یه تخته ش کم بود انگار. تُرک بود. دو تا تیکه کلام داشت که خیلی با حال بود. یکی ش این بود که فقط ترک ها نماز می خونند. دومیش هم این بود: همه رفتنی اند...

دوم. یه شعری بود که فک کنم اولین بار زمانی که راهنمایی بودم خوندم. خیلی قشنگ بود. کلی دنبال شاعرش گشتم. یکی می گفت کدکنی گفته یکی هم می گفت نه برای صاحب یا خرسند یا جلوه مقدم یا ... است!!! ولی خودم فک می کنم (یعنی یکی از رفیقام می گفت که) برای مهدی سهیلیه! می گه:

طی شد این عمر تو دانی به چه سان

پوچ و بس تند چنان باد دمان الخ...


آخر سر هم می گه:


ای صد افسوس که چون عمر گذشت معنیش می فهمم

کاین سه روز از عمرم به چه ترتیب گذشت:

کودکی بی حاصل،نوجوانی باطل، وقت پیری غافل

به زبانی دیگر:

کودکی در غفلت ،نوجوانی شهوت، در کهولت حسرت.

 

خدا خودش رحم کنه...


آخر. فردا روز عرفه س. خدا فردا خیلی ها رو می بخشه. خدایا ما رو هم ببخش. داره زود می گذره.

 

اول.
وقتی هیچی نداری
وقتی خالیه خالی ای
وقتی صفری
کار خوب و بدت سر به سره
عجب حس غربتی داره؛
بدتر وقتیه که منفی ای
کم داری
بدهکاری
عهد شکستی
توبه شکستی
هزار بار،
حالا باید دو بار توبه کنی
توبه کنی از بدی ها
توبه کنی از توبه شکستن ها
هل لی من توبه؟

 رَبُّکُمْ أَعْلَمُ بِما فِی نُفُوسِکُمْ إِنْ تَکُونُوا صالِحِینَ فَإِنَّهُ کانَ لِلْأَوَّابِینَ غَفُوراً (الاسراء،۲۵)

آخر.
به علی اکبر سلام الله علیه متوسل شدم
هر چه نباشد اسماً با هم مرتبطیم
به قول قدیمی ها:
حسین اگر به عالمی دلبر است
آنکه بَرَد دل از حسین، اکبر است...

دَقیقاً سیزْدَهَ روز از کارآموز شُدَنَم میگْذَرِه. کارآموزی دَر یِک شِرکَتِ نیمِه وَرشِکَسْتِه! اِمروز مَسئولِ کارآموزیم کِه آدَم باسَوادی هَم هَسْت گویا، نَیومَد. هَمیشِه دیر می یاد اَلْبَت، وَلی اِمروز تا ساعَت یازْدَه پِیْداش نَشُد. زَدَم بیرون از شِرکَت. این پا و اون پا کَردَم کِه کُجا بِرَم؛ خونِه یا شاهْ عَبدُالعَظیم... آخَر سَر راهی شُدَم... بِه سَمْتِ شاهِ طِهْران... تَصادُفاً اِمروز، روزِ وَفاتِ آقا هَم بود... رَفتَم زِیارَت... عادِلانِه بِخوایْ قِضاوَت کُنی لایِق نَبودَم کِه حالا حالاها دَرِ این خونِه پِیْدام بِشِه... وَلی خُب دیگِه، حِلمِ حَق وَ فَضْلِ حَق هَمْوارِه جاریِه... چی بِگَم؟!؟ اَوَّل زیارَت و بَعدْ نَماز و بَعد هَم مِهمان سُفرِه شاه عَبدُالعَظیمِ حَسَنی... مُرغ بود... نِمی دونَم چِرا وَلی گُذاشْتَم یِه گوشِه ای کِه یِکی بیاد بُخورِه. شایَد قِسمَت نَبود شایَد هَم لیاقَت... بِه جاش رَفتَم اوَّل با هزار اِلُ بِلْ! یِه نوشابِه کانادا خوردَم و بَعدِش غَذایِ رِستورانی... دَر بِه دَر دُنبالِ مَقبَرِه ی خانی آبادی گَشتَم؛ دُنبالِ قَبرِ نِظام بودَم؛ نِظامِ رَشتی. از رو کِتابِ اَختَرانِ فُروزانِ مَرحومِ شَریفْ رازی پِیداش کَردِه بودَم... آخَر سَر از یِکی شِنیدَم کِه زَمانِ شاهْ تَمومِ این مَقبَرِه ها رو خَراب کَردَن... چیزی اَزَش نَمونْدِه...
دوبارِه زیارت کَردَم و یِه قَهوِه جوشِ خوشْجِل هَم خَریدَم! وَ رَفتَم سَمْتِ اِبْنِ بابَوَیْه... سَمْتِ شِیْخُ المُحَدِّثین و لَعَلَّ أعظَمُهُم... حالِ خوبی بود... بَعدِش هَم زیارتِ شِیْخ مُحَمَّدِ آمُلی و مُلّاطاهِرِ تُنِکابُنی و میرزا ابوالحَسَن جِلوِه... دُنبالِ آقا سَیِّد مُحَمَّدِ شیرازی هَم گَشتَم ولی پِیداشْ نَکَردَم.
وَقتی خواستَم بَرگَردَم از یِکی پُرسیدَم چی جوری بِرَم سَمتِ مِترُو؟ آقاهِه هَم گُفتْ باسْ بِری اون وَرِ قَبرِستون و سَوارِ اُتوبوس بِشی. رَفتَم. هُرْمِ گَرما توو صورَتَم می زَد وَلی حالَم خوب بود... داشتَم قَبرِستون رُو رَد می کَردَم کِه رِسیدَم بِه مَقبَرِه شِیخ مُحَمَّد حُسِینِ زاهِد. راه رو اِدامِه دادَم که یِه دَفعِه یِه چیزی دیدَم... یِه پَرچَم یا صاحِبَ الزَّمان... رَفتَم طَرَفِش... باوَر کَردَنی نَبود بَرام... قَبرِ آقا رِضا دَربَندی... بَرام عَجیب بود، بَرام غَریب بود. آقا رِضا خِیلی مَغمورِه. عارِفِ دَرجِه یِک. اَز دُنیا گُذَشتِه و بِه آخِرَت رِسیدِه.... نِمی دونِستَم اینجا خاکِه. اُستادِ عَلّامِه کَرباسْچیان هَم بودِه. حَدْس می زَنَم نُو بودَنِ سَنگِ قَبر و پِلاکارد های دُعایِ فَرَجِ بالایِ سَرِش هَم کارِ بَچِّه هایِ عَلَویِه... از آقا رِضا دو تا داسْتان بَلَدَم. یّکیش مُناسِبِ اینجاسْ:
 می گن یه روز به آقا رضا خبر دادن بچه ی یکی از همسایه ها داره می میره. آقا رضا پا می شه می ره پیش همسایه. می بینه پدر این بچه خیلی جزع و فزع می کنه و خیلی هم بی تابه. آقا رضا بهش می گه نترس خدا بچه ت رو بهت بر می گردونه و پا می شه می یاد خونه. چند روز بعد همسایه می یاد در خونه ی آقا رضا و می گه آقا بچه م خوب شد ولی شما از کجا فهمیدید خوب می شه؟ آقا رضا می گه دیدم خیلی بی تابی می کنی، فهمیدم "لیاقت بلا" رو نداری. به خاطر همین مطمئن شدم بچه ت بر می گرده...
الفاتحه...


پاىْ نِوِشْت: اَربَعینِ نِوِشْتِه جاتِ مَیْسان...

پَردِه اوَّل: 14 خُرداد اَست. 9 رَمِضان. یِک سالِگی این بِلاگ. یِک سالِگی مَیْسان. یادَش بِخِیر. سالِ پیش دَر تَدارُکِ اِمتِحانِ تَحلیلِ سازِه 1 بودَم. هِع! دَرس را اُفتادَم...

 

پَردِه دُوُّم: سالی گُذَشت پُر از عَجایِب. وَ پُر از هَوَی. وَ شَرحَش گاهی دَر مَیْسان نِوِشتَم. اَمان از هَوَی. امان از ضَلال. این آیِه شَرحی است بَر زِندِگی ما:

مَنْ عَمِلَ صالِحاً فَلِنَفْسِهِ وَ مَنْ أَساءَ فَعَلَیْها ثُمَّ إِلى‏ رَبِّکُمْ تُرْجَعُون‏

وَ خودَش می فَرمایَد:

وَ تُوبُوا إِلَى اللَّهِ جَمیعاً أَیُّهَا الْمُؤْمِنُونَ لَعَلَّکُمْ تُفْلِحُون‏

پَردِه سِوُّم: سالی گُذَشت پُر از نِعَم. نِعمَت هایی که لا تُعِدُّ وَ لا تُحصَی. وَ کارِ او خوبی کَردَن است. وَ ما کانَ ذَلِکَ جَزاءُ اِحسانِکَ اِلَینا...

پایْ نِوِشت: بِه قول عِیْن صاد این شَبها را مُفت از دَست نَدَهیم... وَ چِه قَدر دُعایِ اَبو حَمزِه این شَبها هَوایی می کُنَد دِلها را:

إِذَا رَأَیْتُ مَوْلَایَ ذُنُوبِی‏ فَزِعْتُ وَ إِذَا رَأَیْتُ کَرَمَکَ طَمِعْتُ فَإِنْ عَفَوْتَ فَخَیْرُ رَاحِمٍ وَ إِنْ عَذَّبْتَ فَغَیْرُ ظَالِم‏...

هیچی

۳۰
ارديبهشت
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۳۰ ارديبهشت ۹۶ ، ۱۳:۰۶
  • ۵۵۵ نمایش

اشعر مغمور

۰۴
ارديبهشت

یکم. شیخ ذبیح الله صاحبکار.متخلص به سهی. از اون درجه یکها ست. درجه یک گمنام. شاعر چیره دست. در غزل غوغا. خراسانی مسکنا و مدفنا و هندی شعرا!! واقعا بی نظیر. با اینکه در زندگی سختی های زیادی کشیده ولی اشعارش عالی است. سروده هایش دو بار در هجوم حادثه مفقود شدن. با این حال در چند سال اخیر چند دفترش طبع شدن. مهم ترینشان "افسانه ناتمام". از دوستان آقا هم بوده اند. آقا از ایشان خیلی تعریف می کرده اند انگار. رحمه الله علیه.

دوم. شعر زیر چند بیت از قصیده ی مبعثیه ی صاحبکار است:

برگشت از سوی حرا آن رشک خورشید و قمر
با چهره ای افروخته از باغ گل شاداب تر
منشور آزادی به کف حرف رهایی بر زبان
دل چشمه لطف و کرم لب مخزن در و گهر
سیمرغ باغ لا مکان طاووس کیهان آشیان
مسند نشین ملک جان فرمانروای بحر و بر
...آمد که ظلم و فتنه را بردارد از روی زمین
آمد که بند بردگی بگشاید از پای بشر
آمد که از قید ستم مظلوم را سازد رها
آمد که افروزد شرر بر جان هر بیدادگر
...چندان که دید از دشمنان آسیب تن آزار جان
هرگز نیامد بر لبش چون نوح حرف لا تذر
چون فتح شد ام القرا بخشید دشمن را امان
طبع کریمش را ببین خلق عظیمش را نگر
چشم من و احسان او دست من و دامان او
روزی که بردارم "سهی" زآغوش سرد خاک سر

اول. سید ابن طاووس که در عظمتش همین بس که به کرّات خدمت حضرت صاحب رسیده است، در مهج دعاهای قنوت ائمه را آورده است. جالب اینکه دعای قنوت حضرت صاحب را هم آورده. شایداز خود حضرت شنیده و ثبت کرده. در آخر یکی از این قنوت ها، امام پس از خواندن خدا می فرماید:

یَا مَنْ‏ لا یُخْلِفُ الْمِیعادَ أَنْجِزْ لِی مَا وَعَدْتَنِی وَ اجْمَعْ لِی أَصْحَابِی وَ صَبِّرْهُمْ وَ انْصُرْنِی عَلَى أَعْدَائِکَ وَ أَعْدَاءِ رَسُولِکَ وَ لَا تُخَیِّبْ دَعْوَتِی فَإِنِّی عَبْدُکَ ابْنُ عَبْدِکَ وَ ابْنُ أَمَتِکَ أَسِیرٌ بَیْنَ یَدَیْکَ سَیِّدِی أَنْتَ الَّذِی مَنَنْتَ عَلَیَّ بِهَذَا الْمَقَامِ وَ تَفَضَّلْتَ بِهِ عَلَیَّ دُونَ کَثِیرٍ مِنْ خَلْقِکَ أَسْأَلُکَ أَنْ تُصَلِّیَ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ أَنْ تُنْجِزَ لِی مَا وَعَدْتَنِی إِنَّکَ أَنْتَ الصَّادِقُ وَ لا تُخْلِفُ الْمِیعادَ وَ أَنْتَ عَلَى کُلِّ شَیْ‏ءٍ قَدِیرٌ.

خود امام مشتاق ظهور است ولی من خار چشم شده ام نه نور چشم ...

دوم. شکرا لله... الی این مذهبنا عن بابک... بالحجه الهی العفو

سوم. جنازه ی عین.صاد

خضراء

۱۶
اسفند
۱- شیعه یه چیز داره که هیچ فرقه و نحله و مکتبی نداره. دعا و مناجات. دعا و مناجاتی که وقتی می خونی تازه می شی. بلند می شی. بزرگ می شی. دعا های دیگران بیشتر شوخیه. یارو که اسمی داره و رسمی در دعاهاش می گفته خدایا کجایی که بوس کنم تو را !!!
والله چه شرق بری و چه غرب آخر می فهمی که باید درِ یه خونه بری. درِ خونه ی اهل بیت.
۲- امام سجاد می فرماید:
اَللّهُمَّ اِنَّهُ یَحْجُبُنى عَنْ مَسْاَلَتِکَ خِلالٌ ثَلاثٌ، وَتَحْدُونى عَلَیْها خِلَّةٌ واحِدَةٌ، یَحْجُبُنى اَمْرٌ اَمَرْتَ بِهِ فَاَبْطَأْتُ عَنْهُ، وَنَهْیٌ نَهَیْتَنى عَنْهُ فَاَسْرَعْتُ اِلَیْهِ، وَنِعْمَةٌ اَنْعَمْتَ بِها عَلَیَ فَقَصَّرْتُ فى شُکْرِها. وَیَحْدُونى عَلى مَسْألَتِکَ تَفَضُّلُکَ عَلى مَنْ اَقْبَلَ بِوَجْهِهِ اِلَیْکَ، وَ وَفَدَ بِحُسْنِ ظَنِّه اِلَیْکَ، اِذْ جَمیعُ اِحْسانِکَ تَفَضُّلٌ، وَ اِذْ کُلُّ نِعَمِکَ ابْتِداءٌ...
۳- شیخ محمد حسن آل یاسین. علامه ای بی نظیر در ادب. و در دیانت نیز. اما وجهه ی ادبی او نمایان تر از هرچیزی است. در لغت گویا کسی در معاصرت ما هم اندازه وی نبوده است. موسوعه ایشان در هجده جلد چاپ شده است که بسیار ممتاز است. با این حال ایشان بسیار مغمور اند در ایران .رحمه الله علیه.
        
اول: خوبها به خاطر رسیدن به خدا آرزوی مرگ می کنن. شیخ علی کبیر، نتیجه ی شهید ثانیه. یه پسری داره به اسم حسین. این آقا حسین توو بیست و دو سالگی می میره. عید غدیر 1056 به دنیا می یاد و بیست و یکم یا بیست و دوم ذی الحجه 1078 از دنیا می ره. پدرش خیلی این آقا را دوست داشته. خودش بعد از اینکه شدت تاسف و اندوهش رو از مرگ این پسر بیان می کنه، می گه: 
((چگونه از آتش فراقش نسوزم درحالیکه از اول عمرش هیچ وقت ندیدم به جز مودبانه به کسی نگاه کند و متمایل به بازی نبود. وقتی با من حرف می زد، چشمانش را بالا نمی آورد و از شدت ادب و احتیاط زبانش می گرفت به خاطر همین گاهی نزدیک بود که نفهمم چه می گوید. وقتی از من چیزی می خواست به خاطر نهایت حیا و احترام با واسطه درخواست می کرد. حدودا ده ساله بود که شبها را به عبادت و نماز می گذاراند و دیگران را نیز برای نماز بیدار می کرد. تمامی شبهای ماه رمضان را بیدار بود و به دعا و نماز و تلاوت مشغول. وقتی هشت ساله بود یکروز از من پرسید که آیا بچه ها قبل از بلوغ وارد بهشت می شوند. گفتم بله. گفت پس دعا کن تا بمیرم و داخل بهشت شوم. گفتم آدم بزرگ هم اگر کار خوب کند وارد بهشت می شود... بسیار خوش خط بود کتب بسیاری را صحافی کرد و کتب بسیاری نزد من قرائت کرد. در درس هم از شدت حیا سوالی از من نمی پرسید و من وقتی می دیدم در هنگام تقریر چهره اش گرفته شده است می فهمیدم که یا من درس را درست نگفته ام و یا او درس را نفهمیده. به خاطر همین دوباره درس را بازگو می کردم و وقتی درس را می فهمید چهره اش می درخشید. من ابتدا فکر می کردم این طور حرف زدنش به خاطر بیماری یا دردی است که در زبان دارد لکن وقتی می خواست درسی را قرائت یا مقابله کند می دیدم که زبانی دارد برنده تر از شمشیر. غیبت احدی را نکرد. بزرگتر که شد گاه می رفتم ببینم که مثلا در شبهای ماه رمضان چه می کند. تا صدای آمدنم را می شنید کتاب و سجاده و قران را جمع می کرد. وقتی اورا در این حالت می دیدم به او می گفتم پسر جان الان وقت عبادت و تلاوت است پس چرا تو بیکار نشسته ای!؟. و او از شدت حیا سرش را پایین می انداخت جوابی نمی داد. بعدا این هارا از همسرش شنیدم.
 وقتی ازدواج کرد خدا به او یک پسر داد. بعد از چند روز مُرد. از غم از دست رفتن بچه من بسیار گریه می کردم ولی او خیلی کم. راضی بود به رضا خدا. بعد از آن پسر خدا به او سه دختر داد و او هر روز خوشحال تر می شد و به همسرش می گفت که ثوابمان دارد بیشتر می شود. با اینکه زندگی خیلی سختی از لحاظ مالی داشت اما هیچ گاه دیده نشد که لب به شکایت باز کند. چون دوست داشت عادت به قناعت داشته باشد.اگر محاسنش را بشمارم بیش از این طول می کشد.
در اواخر عمرش روزی به من گفت که می خواهد به مشهد برای زیارت امام رضا برود. به او گفتم که نمی توانم دوری ات را تحمل کنم. بگذار برای زمانی دیگر تا با هم برویم. گفت که استخاره کرده است و این آیه آمده است:فَلَنْ أَبْرَحَ الْأَرْضَ حَتَّى یَأْذَنَ لِی أَبِی أَوْ یَحْکُمَ اللَّهُ لِی وَ هُوَ خَیْرُ الْحاکِمِین‏. گفتم به تو اجازه نمی دهم بروی که می ترسم برایت اتفاقی بیفتد. چند روزی نگذشت که مریض شد و از دنیا رفت. پس ما او را به سمت مشهد بردیم و دفنش کردیم. بعد از چند وقت به خواب پسر عمویش آمد در حالیکه در وضع بسیار خوبی بود و گفته بود خانه از مروارید و جواهر دارد و از او خواسته بود که کتابی که صحافی کرده است و در صندوقی گذاشته که مقدار مشخصی پول است را به صاحبش برگرداند...)) 
قبر شیخ حسین آقا در مدرسه میرزا جعفر داخل مقبره ی شیروانی و سبزواری است و کنار قبر او نیز پدرش شیخ علی کبیر دفن شده است. غفر الله لنا و له
دوم: بدها به خاطر کمتر گناه کردن آرزوی مرگ می کنن...

ورع

۱۶
دی

ولی از ما کمک می خواد... امام ما از ما یاری می طلبد...

می فرماید شما نمی توانید مثل ما زندگی کنید...

ولکن اعینونی... اما کمکم کنید...

بورع و اجتهاد و عفة و سداد 

کمکم کنید با ورع و اجتهاد و عفت و سداد...

(نهج البلاغة،رساله 45)

خیلی غریب است این یاری طلبیدن امام از ماموم

تمام چهار زمینه ی گفته شده حول ورع است. یعنی اگر ورع باشد باقی آنها مطرح می شوند.

امام ابو عبدالله الصادق می فرمایند:

...ان ولایتنا لا تنال الا بالورع...

(عیون و محاسن مفید و بشاره المصطفی طبری)

همه چیز حول ورع است. حتی ولایت ائمه...

اما ورع چیست؟

خودشان برایمان تعریف کرده اند

رسول الله فرموده اند:

کف عن محارم الله تکن اورع الناس

(امالی صدوق و ایضا مفید و ایضا طوسی)

از محارم خدا چشم پوش تا از با ورع ترین مردم باشی...

خدا خودش می گوید:

اجتنب ما حرمت علیک تکن من اورع الناس...

(الکافی باب ورع)

در حدیثی آمده توقف عند الشبهه یعنی ورع. پس ورع یک مرحله بالاتر از تقوا می تواند باشد. ورع مواظبت از زمینه های گناه و شبهه هاست و تقوا نکردن این گناه ها. امام از ما ورع می خواهد....

یه وقتی خیلی دوس داشتم که دیوان شفهینی رو داشته باشم. خیلی جاها دنبالش گشتم. شفهینی آدم معروفی نیس ولی شعرهاش بی نظیره. تا اینکه یه نسخه ازش پیدا کردم. ناسخ این نسخه کسی بود به اسم محمد طاهر السماوی. قبلا هم اسمش رو شنیده بودم. یادم افتاد که از این شیخ یه کتابی دارم به اسم الطلیعه. توو این کتاب شعرای شیعه رو با چند بیت از شعرهاشون جمع آوری کرده. البته کسایی رو اورده که امامی باشن. نه مثل نسمه السحر. کتابش شعرهایی رو اورده که توو خیلی از منابع امروزی اصلا اثری از اونا نیس. معلوم بود که آدم ملا و کتابخونده ایِه. نه مثل خیلی ها کپی پِیستی... توو الغدیر دنبالش گشتم دیدم علامه اونجا هم بهش اشاره کرده. البته به کتابخونه ی سماوی. بیشتر گشتم دنبالش. آدم غریبی بوده. مجتهد بوده و قاضی بغداد. ولی عاشق کتاب. بسیاری از کتاب ها رو نسخ کرده. بیشتر از پنجاه تا دیوان شعرا رو جمع آوری کرده بود. تا اونجایی که هر محققی که می خواد کتاب خطی ای رو تحقیق کنه تا می فهمه ناسخ سماوی بوده در پوست خودش نمی گنجه! به خاطر قِلّت تصحیف و تحریف.(توو شعراء الغری یه چی نوشته که ایشالا درست نیس!!!) بسیاری از کتاب های نایاب توو کتابخونش موجود بوده. اصلا بعضیا می گن برای به دست اوردن کتاب های نایاب قدیمی حرص عجیبی داشته. در ادبیات و تاریخ بسیار مسلط. و شاعری ماهر. از جرجی زیدان و زرکلی تا علامه امینی و آقا بزرگ همگی بهش استناد می کردن. مثل یک فهرست متحرک. کتاب های زیادی هم نوشته. یه جایی دیدم محمود شکری برای قاسمی یکی از کتابا ی شیخ محمد طاهر رو( اگه اشتباه نکنم شجره الریاض بود اسمش) به عنوان هدیه می فرسته(هذا لشئ عجاب...). با این حال متاسفانه وقتی فوت می کنه بچه هاش کتابخونش رو می فروشن. هر کدوم از اون کتابای نادر دست یکی می افته. البته بعضیاش هم الان توو کتابخونه حکیم وجود داره. غفرالله لنا و له...

اوایل قرن پنجم؛ بی نظیر ترین دوره ی شیعه است شاید. احفظ الناس فی حدیث اهل البیت(غضائری)، اعظم المتکلمین(مفید) و بعد هم اکثر اهل زمانه ادبا و فضلا(مرتضی) و اشعر قریش(رضی) همگی در کنار هم و در یک زمان. همگی در یک شهر. شهر هفتاد و دو ملت. بغداد. در این شهر به این شلوغی و در آن فتنه های خونین و در بین کفر و ارتداد و تحجر و انتلکت بازی، امامیه کتاب و ردیه می نویسد و انسان می سازد و استحکام می بخشد به عقایدش. و الله متم نوره...
شریف مرتضی واقعا از عجایب است. چند وجهی. بی نظیر. واقعا بی نظیر. بیشتر جنبه ی کلامی و عقلی و ابتکاراتش مطرح می شود. درحالیکه در ادب، عرب را دیوانه ی خود کرده. و در شعر‌. هیچ وقت باورم نمی شد که عقل گرایی مثل مرتضی یک عاشق درجه یک باشد:

لیس فی العشق جناح
بل هو الداء الصراح...
ویح اهل العشق فی لج
غزیر العمق طاحوا
جحدوا الحب و لکن
کتموه ثم باحوا
و لهم السن دمع
ترجمت عنه فصاح
لیت اهل العشق ماتوا
فاراحوا و استراحوا...

به هر حال هنوز در میان شیعه وجهه ی ادبی مرتضی مغفول مانده برخلاف جوامع عربی:
بینی و بین عواذلی
فی الحب اطراف الرماح
انا خارجی فی الهوی
لا حکم الا للملاح...

غفرالله لنا و له

الی متی...

۲۸
آذر

دعای استغفاری است منسوب به امیرالمومنین. کفعمی نقل کرده در البلد الامین. خراب می کند و مست می کند و می سوزاند.

هفتاد فراز دارد. در یکی از آنها می گوید:

اللَّهُمَّ وَ أَسْتَغْفِرُکَ‏ لِکُلِ‏ ذَنْبٍ‏ رَصَدَنِی فِیهِ أَعْدَائِی لِهَتْکِی

فَصَرَفْتَ کَیْدَهُمْ عَنِّی ...

وَ لَمْ تُعِنْهُمْ عَلَى فَضِیحَتِی

کَأَنِّی لَکَ وَلِیٌّ فَنَصَرْتَنِی .......

وَ إِلَى مَتَى یَا رَبِّ أَعْصِی فَتُمْهِلُنِی ...

وَ طَالَمَا عَصَیْتُکَ فَلَمْ تُؤَاخِذْنِی ...

وَ سَأَلْتُکَ عَلَى سُوءِ فِعْلِی فَأَعْطَیْتَنِی...

فَأَیُّ شُکْرٍ یَقُومُ عِنْدَکَ بِنِعْمَةٍ مِنْ نِعَمِکَ عَلَیَّ ...

فَصَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِ مُحَمَّدٍ وَ اغْفِرْهُ لِی یَا خَیْرَ الْغَافِرِین‏...

تا کی ای خدا عصیان کنم و مهلتم بدهی...

کمکم کردی انگار که من دوست تو هستم...

و با این اعمال بدم از تو درخواست ها کردم و به من عطا نمودی...

 

آخر1. اللَّهُمَّ صَلِّ عَلَى مُحَمَّدٍ وَ آلِهِ، وَ صَیِّرْنَا إِلَى مَحْبُوبِکَ مِنَ التَّوْبَةِ، و أَزِلْنَا عَنْ مَکْرُوهِکَ مِنَ الْإِصْرَار(صحیفه دعای نهم)

 آخر2. این عکس خیلی ........... . واقعا نمی دونم چی باس بگم بعد از خیلی؛پیکر عین-صاد:

                 

مرتع

۲۴
آذر

...اذا کَانَ عُمُرى مَرْتَعا لِلشَّیْطانِ فَاقْبِضْنى اِلَیْکَ قَبْلَ اَنْ یَسْبِقَ مَقْتُکَ اِلَیَّ، اَوْیَسْتَحْکِمَ غَضَبُکَ عَلَیَّ. 

عمر آدم می تونه مرتع شیطون بشه.............

ببخش و ببر

...فرحمتک اهل ان تبلغنی و تسعنی لانها وسعت کل شئ...

ارحمنی مرة الاخرى...

فتب علی...

اَللّهُمَّ اَمَرْتَ فَعَصَیْنا،
وَ نَهَیْتَ فَمَا انْتَهَیْنا،
وَ ذَکَّرْتَ فَتَناسَیْنا،
وَ بَصَّرْتَ فَتَعَامَیْنا،
وَ حَذَّرْتَ فَتَعَدَّیْنا،
.
.
.
وَ ما کانَ ذلِکَ جَزاءَ اِحْسانِکَ اِلَیْنا...(امام سجاد علیه السلام)
.
خوبی کردی
بدی کردم
نعمت دادی
کفران کردم
و این جزای احسان تو نبود...
.
آخر. امام باقر علیه السلام می فرمایند شوق خدا نسبت به بنده ای که توبه می کند بیشتر از کسی است که در شب ظلمانی مرکب و توشه اش را که گم کرده بود؛ پیدا می کند.(الکافی،باب التوبه)
ما به او محتاج بودیم؛او به ما مشتاق بود!...
قبلا هم گفته ام درباره ی جملات مرگبار!
جمله هایی که قرار رو از آدم می گیرن.
فرار به جای قرار.
باید فرار کرد:
ففروا الی الله...(الذاریات آیه ۵۰)
میگفت اگه تو به ما بگی روز قیامت که حساب تون با خودتون به عزت خودت قسم که سرمون رو زیر میندازیم و توو آتیش فرو می ریم.
راست می گفت.
خدا می گه:
ینبّؤا الانسان یومئذ بما قدّم و أخّر
بل الانسان علی نفسه بصیره...
(القیامه آیه۱۳ و ۱۴)

بعضی حرفا، بعضی جمله ها، بعضی کلمات، آدم رو مست می کنه، بیچاره می کنه، دیوونه می کنه

شاید برا یه لحظه ، شاید برا یه عمر

ائمه ما یه دعایی داشتند که معروف شده به مناجات شعبانیه

اینکه چه قد تاکید به خوندش شده از طرف علما و عرفا ووو رو کاری ندارم

توو این مناجات کلی جمله داره که آدم رو مست و بیچاره و دیوونه می کنه

:

ابلیت شبابی فی سکرة التباعد منک

کهنه کردم جوانی ام را در مستیِ دوری از تو...

الارزیز

۰۲
آذر

عرب به برفی که شبیه تگرگ باشد و ریز می گوید الارزیز.
امروز ارزیز بارید چه باریدنی!!!
بارید ولی خیس کرد
بارید ولی سفید نکرد
بارید ولی دانشگاه ها را تعطیل نکرد!

آخر. این بیلبورد شهرداری چه خوشگله که می گه:
در جوانی جان گرگت را بگیر
وای اگر این گرگ گردد با تو پیر...

الخفره

۲۹
آبان

ابی عبد الله در وداع آخر به بی بی فرمودند:  یا اختاه لا تنسینی فی صلاه اللیل... مرا در نماز شب فراموش نکن!

و که می داند نماز شب حضرت زینب چه بود که امامش اینگونه می گوید...

و که می داند آن نماز شب نشسته شب یازدهم چه جور بود...

امام زین العابدین فرمودند: ان عمتی زینب مع تلک المصائب و المحن النازله بها فی طریقنا الی الشام ما ترکت نوافلها اللیلیه... با آن همه مصیبت ها و غم ها که در راهمان تا شام به ما رسید عمه من زینب سلام الله علیها نوافلش ترک نشد...

و او با گرسنگی و ضعف تمام خطبه خواند...

لکن طوری که حذیم می گوید: لم ار خفره قط انطق منها کانها تفرغ عن لسان امیرالمومنین...

که می داند این نور کیست...

کسی که در ظاهر ابی عبدالله به او وصیت نمود و علوم صادره از امام سید الساجدین برای پنهان ماندن به ایشان نسبت داده می شد..‌.


تمام شد سفرم آمدم کنار تنت

سرت کجاست برادر کجاست پیراهنت....

مفتون

۲۸
آبان
برای نمایش مطلب باید رمز عبور را وارد کنید
  • ۲۸ آبان ۹۵ ، ۰۸:۵۸
  • ۴۵۷ نمایش

استدراج رو توو دین و زندگی دبیرستان تعریف کردن برامون. به تدریج در دام انداختن.
امام حسین می فرمایند:
الاستدراج من الله سبحانه لعبد أن یسبغ علیه النعم و یسلبه الشکر.
استدراج از جانب خدا برای بنده این است که نعمت ها را سرشار بریزد و شکر را از او بگیرد...
به قول عین صاد دادن ها و گرفتن های خدا فقط و فقط آزمایش و ابتلاء است نه اکرام و اهانت یا افتخار و ذلت...
(چهل حدیث از امام حسین - علی صفایی حایری)

آخر.
تا که از جانب معشوق نباشد کششی
کوشش عاشق بیچاره به جایی نکشد...


اول. مولانا ابی عبدالله الحسین یه نامه ای دارند به برادرشون محمد بن حنفیه. توو کربلا نوشتن این نامه رو. نامه یه جمله است. عجب جمله ای:
بسم الله الرحمن الرحیم
من الحسین بن علی الى محمد بن علی و من قبله من بنی هاشم
أما بعد
فکأنّ الدنیا لم تکن و کأنّ الآخرة لم تزل
والسلام.

گویا دنیا نبوده است و همواره آخرت بوده....

دوم. رفتم نونوایی نون بخرم که عباس آقا خلیفه نونوایی بهم گفت ممد رو یادته همون که شاطر اینجا بود گفتم عاره مگه می شه یادم بره یه جوری بود ولی خوب بود گفت کارتون خواب شده گفت توو بد وضعیه گفت قدر ندونست...
روزگار است اینکه گه عزت دهد گه خوار دارد
چرخ بازیگر از این بازیچه ها بسیار دارد

آخر. امشب هم چهاردهم ماهه یعنی المیسان
و هم لیلة البدر یعنی البلماء
کی شود ماهَم برون آید ز پشت پرده ها
اللهم عجل لولیک الفرج

یه روزی یکی گفت هر وقت فکر کردی خیلی بدبختی و بیچاره ای برو زندگی شوپنهاور رو بخون. تازه می فهمی بدبخت کیه!راست می گفت. شوپنهاور خیلی بدبخت بوده. باباش پولدار بوده ولی خودکشی می کنه. مامانش با یکی ازدواج می کنه و شوپنهاور مخالف این ازدواج بوده. می گن یه روز گوته به مامانش می گه که شوپهاور وقتی بزرگ بشه آدم بزرگی می شه. مامانش هم از پله ها می اندازدش پایین!!! وقتی هم که بزرگ می شه و فیلسوف می شه و استاد می شه هم بدبخت بوده. چون مثلا کلاس هاش دقیقا با هگل همزمان بوده و هیچ کس سر کلاسش نمی یومده. از کتاب هاش هم به جای کاغذ سبزی استفاده می شده. آخر سر هم خیلی مزخرف می میره!... به خاطر همین چیزا می شه بدبین ترین فیلسوف دنیا...

ولی من یکی رو می شناسم که صد برابر بد تر از شوپنهاور بوده زندگی اش. با این تفاوت که این آقا برعکس شوپنهاور بدبین نیست. اصلا این آقا پرواز می کنه با همه ی این بدبختی ها. چون معتقده. معتقد بودن خیلی مهمه. اسم این آقا، محمد علی غزنوی معروف به مدرس افغانیه. مدرس افغانی شاید بزرگترین استاد ادبیات عرب حوزه است(البته شاید بعد از ادیب اول و دوم). خط خط زندگیش اشک آدم رو در می یاره. من یه نسخه ی قدیمی از مکررات (یکی از کتاب هایشان)رو دارم که اولش یه گوشه ی خیلی کوچیک از نوع زندگی و آوارگی و درد و رنج هاشون رو نوشتند. اصلا یه چیزی می گم یه چیزی می شنوی. واقعا زبان قاصر است از گفتن درد هایش... درد داشت ولی معتقد بود... آیت الله بود و مجتهد بود و حتی از شهید صدر هم اجازه داشته(هذا لشئ عجاب!) ولی چون می بینه که حوزه نیاز به ادبیات عرب داره می یاد ادبیات درس می ده. بسیاری از مراجع شاگردش بودن در ادبیات. بااین حال یک برخوردهایی با او می کنند در همین حوزه که ... الله اکبر . خلاصه اینکه آخر سر خیلی باحال می میره. خدا رحمتش کنه..‌.

اول.  قُلْ أَطیعُوا اللَّهَ وَ أَطیعُوا الرَّسُولَ فَإِنْ تَوَلَّوْا فَإِنَّما عَلَیْهِ ما حُمِّلَ وَ عَلَیْکُمْ ما حُمِّلْتُمْ وَ إِنْ تُطیعُوهُ تَهْتَدُوا وَ ما عَلَى الرَّسُولِ إِلاَّ الْبَلاغُ الْمُبینُ (النور،54)

دوم. مشکوه تبریزی شاعر غریبی است با یک شعر مشهور. گویا بسیاری از آثارش از بین رفته به جز چندین شعر و قصیده. ولی عوام فقط یک شعر از او بلدند:

این حسین کیست که عالم همه دیوانه ی اوست

این چه شمعی است که جانها همه پروانه ی اوست


سوم. شیخ عبد الله العلایلی، جاحظ عصر ماست. و احتمالا از او هم بالاتر. در لغت بی نظیر است. سنی است گویا ولی شیفته ابی عبدالله. سه کتاب دارد درباره امام حسین. معروفترین شان "سمو المعنی فی سمو الذات" است. بهترین هدف در برترین نهاد. واقعا کم نظیر است نثرش و تحلیلش. مرحوم محقق اصفهانی از این کتاب بسیار تعریف نموده اند. می گویند بهترین کتابی است که تا به حال درباره ی ابی عبدالله نوشته شده:

ارایتم الی الرجل یقوم علی اسم الله و یمضی علی اسم الله و یموت علی اسم الله، کیف تسمو به الغایه و یعلو به الهدف. هو هدف ولکن لیس من شهوات النفوس، و غایه ولکن لیست کمثلها الغایات، غایه تحقر کل ما فی الحیاه من اشیائها، ولاتری سوی الملکوت الاعلی هدفا و دون السماء مستقرا؛ لانه مهدها فلا بدع ان حنت الیه و طلبت اللحاق به؛ فللناس اوطانهم، وللناس حنینهم، ولمثل هذه الشخصیه وطنها ولها حنینها...(ص 101)

یه وقتی عین-صاد با اشک، با هق هق، با سوز، با آه گفت:
بهار هایی رو از عمرمون خرج کردیم؛ یک شکوفه ندادیم، یک شکوفه که دلِ رسول خدا رو شاد کنه، دل فاطمه ی زهرا رو شاد کنه....گاهی دلِ آدم ،آدم رو رسوا می کنه....
آخر. شهیدا میون بُر زدن. اونایی که خواستند، رفتند. حرکت... اونایی که رفتند، رسیدند. اونایی که گمنام شدن، شدن زائر زهرا....

بکارت لحظه

۱۶
آبان

شب ها

و روز ها

«شب ها» عقیم هستند

و «روزها» خسته

و «آفتاب نیمروز» همانطور، سیاه.

بکارت لحظه ها را هنوز کسی آبستن نکرده است.

.......من از ویتنام، از کوبا، از جزیره گذشتم

من در جست و جوی روز های خوب

و لحظه های تولد، همه جا را گشتم

همه جا را، با «چراغ».

هیچ کس بکارت لحظه ای را آبستن نکرده بود.

......مرد ها پشت در بودند

و آز آن سوی حجله ها،

بر در می کوبیدند؛

که مگر مردی نیست.

......لحظه های باکره عروس هزار دامادند.

لحظه ها از شهوت ها سرشارند.

دیروز می گفتند نالوطی،پنهانی

لحظه ها را آبستن کرده است.

همه از لحظه ها خشمگین بودند

همه از لحظه ها می ترسیدند، 

که فردا چه خواهد شد، 

فرزند «انقلاب».........


... وقتی که با «چراغ»

در جست و جوی لحظه های تولد

از ویتنام، از کوبا، از جزیره گذشتم

ناگاه از همه جا، از هیچ جا، شنیدم

چراغت خاموش!!

چراغ تو بر چشم ها نشسته، نه بر راه.

و شنیدم بی خود مگرد!!!

مرد ها باید لحظه های باکره را بارور کنند..........


(قطعه ای از "رشته"- و با او با نگاه فریاد می کردیم؛علی صفایی حایری ع.ص)

یارو دیشب توو تاکسی داشت می گفت که پسر مجید مرد. دیروز. ۱۳ سالش بوده. از آسانسور افتاده پایین!
ملا احمد در عوامل طول امل می گه :یکى جهل و نادانى است، چون جاهل، اعتماد مى کند بر جوانى خود و با وجودعهد شباب، مرگ خود را بعید مى شمارد. و بیچاره مسکین ملاحظه نمى نماید که اگراهل شهرش را بشمارند صد یک آن پیر نیستند و پیش از آمدن زمان پیرى به چنگ گرگ اجل گرفتار گشته اند. تا یک نفر پیر مى میرد هزار کودک و جوان مرده. (معراج السعاده)

خلاصه که
مجلس وعظ رفتنت هوس است
مرگ همسایه واعظ تو بس است
هر که باشی تو را فرا گیرد
مانع مرگ آدمی چه کس است
(خدا عاملم کنه)

آخر. یارو درسش دو واحده، سه تا تی ای داره!!!!! تازه پنج شنبه ها هم می کشونه دانشگاه مارو!!!!(روز مبارزه با استکباره ولی ما نتونستیم مبارزه کنیم با این استاد!)
مسلمان نشنود کافرنبیند

مقدمه...وقتی سال چهل، بسر بن ارطاه از طرف معاویه به یمن حمله کرد، کشتار فجیعی به جای گذاشت و بسیاری را کشت. عامل و سرلشکر امام علی در صنعا به سمت کوفه فرار کردند. امام وقتی آن دو را دیدند آنها را سرزنش نموده و خطبه ای ایراد کردند. می گویند این آخرین خطبه ی ایشان است.

یکم. امام خیلی غریب بودن. حتی زمان خلافت. اصلا چیزهایی گزارش شده که گاهی آدم می مونه واقعا مگه می شه با زعیم این طوری برخورد کرد. ایشون توو همین خطبه بعد از سرزنش یارانشون به خاطر عدم اطاعت از حق در حالیکه دشمن برای باطل متحدند می فرماین:اللَّهُمَّ إِنّی قَدْ مَلِلْتُهُمْ وَ مَلُّونِی یعنی خدایا من اینا رو خسته کردم اینا هم منو خسته کردن. خیلی سوزناکه. امام می گه من خستشون کردم....

دوم. تاریخ عجیبه. مردم عجیب تر. آخرین خطبه ی معاویه قبل از مرگش خیلی خیلی عجیب تره. توو خطبه اش خطاب به مردم، یعنی همون مردم شام که در یاری از باطل متحدند می گه: مللتمونی و مللتکم یعنی هم من خستتون کردم هم شما من رو. شبیه همون چیزی که امام علی گفتن...

سوم.

....

یه کسایی هستن که هیشکی نمی شناستشون ولی خیلی معروفن!!!
یعنی گمنام بودن، گمنام مردن. ولی یه کاری کردن که الان معروف شدن. با این حال بازم گمنامن! مثل محمد اسماعیل کیخایی. معلوم نیست کی بوده چی بوده و حدودا کِی بوده و کجا بوده. البته درباره ی کِی بودنش یه تاریخ داریم ازش. ته کتابی که نوشته تاریخ زده. کتابت یه قرآن. الان چن سال چاپ شده و خیلیا ازش می خونن. خیلیا استفاده می کنن. خیلی شاید دعاش می کنن. ولی بازم گمنامه. هیشکی نمودونه کیه. به جاش کلی ثواب برده. کلی. این طوری بودن خیلی با حاله. خیلی خوبه. خدا رحمتش کنه
آخر. مترو خیلی شلوغه. نمی دونم چرا راه نمی یوفته. همش در رو باز می کنه!!! خدا همه رو شفا بده...

ملا آقا

۰۷
آبان
اول. هر حرفی یه درجه ای داره. تا به اون درجه نرسی نمی فهمیش. لازم نیست این درجات در طول همدیگه باشن. می تونه در عرض هم باشن. می تونه این درجات اصن در دنیاهای دیگه ای باشن. یعنی برای رسیدن به اون درجه باید وارد آن عالم شد.
هر حرفی رو نباید زد. چون شاید خیلی ها به اون درجه نرسیده باشن. شاید اصن اون درجه، درجه ی بالایی هم نباشه و فقط توو یه عالم دیگه ای مطرح باشه.

دوم. مجنون الحسین واژه ی غریبی است. متصف به آن را نمی شناسم به جز دو سه نفر. مرزوق و ملا آقای دربندی و آقا محمد تقی شریعتی. ربطی به سواد و بی سوادی این حرفا هم ندارد. ملاآقای دربندی فخر المجتهدین است. تالی شیخ. هم اصولی و هم متکلم. با آلوسی جد مراودات زیادی دارد. ولی ملا آقا مجنون بوده. مجنون الحسین. برای رسیدن به این مقام باید وارد یک عالم دیگر شد. وارد آن شده. رهاوردش شده یک کتاب:اکسیر العبادات. معروف به اسرار الشهاده. سه جلد. در این کتاب چیز هایی گفته که اساسا درست نیست. عقل گریز است. و گاهی عقل ستیز. می گویند دیده و نوشته. یعنی به او نمایانده اند حادثه را. به گمانم اگر هم صحیح باشد مطالب کتابش، گفتنش جایز نیست. باید نگفت. مثل جابر. جابر بن یزید. یاد گرفت که نگوید. حدیثنا صعب مستصعب. یا مثل سلمان...

آخر. آقای بهجت نقل می کردند:
می‌گویند: مرحوم دربندی با آن فضلش در بالاسر حرم سیدالشهدا، داد می‌زد: «یا حسین، به حق مادرت زهرا شمر را شفاعت نکن!». سه دفعه بلند این را می‌گفت. به او می‌گفتند: آیا شفاعت شمر ممکن است؟ می‌گفت: «چرا ممکن نیست؟! چرا محال است؟! مظهر رحمت واسعه خدا هستند. ما چه می‌دانیم؟ ما قسمش می‌دهیم که این کار را نکند».(رحمت واسعه ص201)

ע.ץ

۰۶
آبان

یک. عین-صاد عجیب است.آدم عجیبی است. هنوز حرف هایش جواب می دهد(با اینکه کتاب های کمی از او خوانده ام ولی با تمام وجود می توان این حرف را از هر سطرش برداشت نمود.) اینکه آدم چهل و هشت سال زندگی کند و بعد بمیرد و با مردنش یک قوم فقیر شوند عجیب است. نه فقر مادی. فقر معنوی. فقر علمایی. سال هفتاد وهشت، زمانی که عین-صاد مرد شیعه فقیر شد. چون جایگزینی نداشتیم برایش. چون آخوند های کمی بلد بودند هنر را و ادبیات را و نقد را. و شاید هر سه را هیچ کس  نمی دانست جز عین-صاد. کسی که در طفولیت هدایت را خواند و در جوانی ادبیات شرق و غرب را تمام کرد. کسی که عارف بود و فقیه و مفسری بی نظیر. وقلمش هم فوق العاده بود. بسیار زیباتر از دکتر. و حتی به نظر من بهتر از شمیم. و مهم تر از همه سیستم و نظام می دانست. و این را کسی نمی دانست و نمی داند...
دو. نگرش خاصی دارد به انقلاب. می گوید انقلاب سه مرحله است. انتظار، تقیه و قیام. هر کدام یک کتاب. انگار همین دیروز نوشته است این کتاب ها را. درباره ی نفوذ آنقدر خوب نوشته، آنقدر دقیق نوشته که کسی باورش نمی شود اینها مال چندین سال پیش است.
سه.
...خدا ما را پدید آورد
ما را در کنار عقل و شهوت بست
رسولان را همراه کتاب نور و عشق شور...
و شیطان را با صد جلوه ی مغرور به ما پیوست.
چون می خواست
تا انسان به پای خویشتن
با اختیار و شوق به راه آید
و تا آن سوی هستی گام بردارد
و دنیا را به ماتم داد
تا انسان به این دنیا نپیوندد
و از این جلوه های پوچ بگریزد
دلش همزاد غم ها شد
تا در کوره ی غم، پاک گردد، شعله ور گردد
پاکیزه از بت ها، آزاد از اسارت ها
و اما مرگ پایان نیست
آغاز دویدن هاست
در این سو، پای ما آماده می گردد، با رنج و فشار و درد
در آن سو سخت می تازیم تا آن مقصد بی مرز...
(و با او، با نگاه، فریاد می کردیم...- علی صفایی حائری)

ذوالثفنات

۰۵
آبان

۱- اَللّهُمَّ اِنَّ اسْتِغْفارِى اِیّاکَ مَعَ الاِْصْرارِ عَلَى الذَّنْبِ لُؤْمٌ، وَتَرْکى لِلاِْسْتِغْفارِ مَعَ سَعَةِ رَحْمَتِکَ عَجْزٌ، اِلهى کَمْ تَتَحَبَّبُ اِلَیَ بِالنِّعَمِ وَ اَنْتَ عَنّى غَنِیٌ، وَاَتَبَغَّضُ اِلَیْکَ بِالْمَعاصى وَاَنَا اِلَیْکَ مُحْتاجٌ. فَیامَنْ اِذا وَعَدَ وَفى، وَاِذا تَوَعَّدَ عَفا، صَلِّ اللّهُمَّ عَلى مُحَمَّدٍ وَالِه، وَافْعَلْ بى اَوْلَى الاَْمْرَیْنِ بِکَ، اِنَّکَ عَلى کُلِّ شَیْءٍ قَدیرٌ. (الصحیفه السجادیه الجامعه - صفحه۸۳ )

۲- فرزدق در وصف مولانا الامام ابو الحسن السجاد می گوید:
هذا ابن خیر عباد الله کلهم ... هذا التقی النقیّ الطاهر العلم
... من معشر حبهم دین وبغضهم... کفر وقربهم منجى ومعتصم
إن عد أهل التقى کانوا أئمتهم ... أو قیل من خیر أهل الأرض قیل هم

۳- می گویند از بعد عاشورا سید الساجدین هر روز بر پدرش گریه می کرد در حالیکه صبح ها روزه بود و شب ها شب زنده دار. ایشان در شب تاریک بیرون می‌رفت و انبانی از همیان‌های دینار و درهم برداشته، خانه به خانه رفته، در می‌زد و سپس به آن که بیرون می‌آمد، از آن می رساند. وقتی امام زین العابدین درگذشت، او را نیافته، دانستند که امام سجّاد علیه السّلام آن کار را انجام می‌داده است.(الکافی،باب التاریخ)

الوَسمی

۰۴
آبان
عرب، به اولین باران پاییزی می گوید"الوَسمی"
امروز اولین باران پاییزی بارید در طهران.
آسمان گریه کرد.
کمی دیر.
۲۳ محرم...

نام طفل النبت فی حجر النعامى

                             لا هتزاز الطل فی مهد الخزامى

وسقى الوسمــی اغصان الــــنقا

                    فهــوت تــــلثم أفــواه الــنــدامـى

کحل الــفجر لــهم جــفن الــدجى

                  وغـدا فی وجــنه الــصبح لـــثامـــا

۱- انقلاب خیلی بهتره نسبت به جمهوری. هزار تا دلیل داره. مثلا انقلاب دو طرفَس، راننده تاکسی هاش با ادب ترن، اتوبوس هاش تند تر می رن، هواش بهتره، پیلاشکی هاش (همون پیراشکی) ارزونتره(دم دانشگاه پیراشکی می ده با شیر کاکائو سه و نیم ولی توو جمهوری گرون تره!)، حتی فلافل هاش هم ارزونتره(زیر پل چوبی فلافل می ده دو تومن تازه چه قد خوشمزس ولی توو جمهوری می ده چار تومن تازه چه قد بد مزس!) تازه امروز دیدم توو جمهوریه یه مغازه ای به چه بزرگی آهنگای غیر مجازِ خاک برسری می فروشه صدای آهنگم که یه ضعیفه داشت می خوند رو زیاد کرده بود تا همه بشنون هیچ کس هم نمی گفت خلافه! ولی انقلاب آخرش می رسه به امام حسین...خلاصه که انقلاب بهتره. به خاطر همین بعضیا با اینکه جمهوریَن لکن انقلابیَن. مثل آقا. با اینکه خونشون توو جمهوریه ولی همیشه می گن من انقلابیم. از اون طرفم بعضیا انگار جمهوری رو بیشتر دوس دارن(می فهمی چی می گم یا نه!؟) این وسط بیچاره کارگر که بین انقلاب و جمهوری گیر کرده. حتی بیچاره فلسطین و دانشگاه. و حتی فردوسی با اون بچه بغلش...


۲- امروز بعد از گذشتن از جمهوری! می خواستم برم دبیرستانمون( برای گرفتن گواهی پیش دانشگاهی؛ سه ساله دنبالشم تا آخر دانشگاهم مطمئنم نمی تونم بگیرمش!). یهو دیدم جلو موزه یه کفاشیه که حدودا داشت طاقش می ریخت رو سر کفاش! خیلی کوچیک بود. رفتم توو تا کفی بخرم. کفاشه گفت این کفی ها که برام انداخته تا شیش ماه کار می کنه اگه کار نکرد بیارش اینجا من همیشه هستم. جمعه، عاشورا، همیشه. ولی خدایی با اینکه چار سال مسیرم از همین جا بود تا حالا ندیده بودم مغازش باز باشه. شاید چون خیلی زود می رفتم مدرسه؛ چه می دونم. بهش گفتم چه قد می شه؟ گفت پنج تومن. یه ده تومنی داشتم دادم بهش و گفتم خیلی مغازت قشنگه می شه یه عکس بگیرم؟ گفت پنج تومن می شه. فک کردم داره شوخی می کنه. ولی جدی می گفت. پنج تومن ازم گرفت!!! ده تومنی رو گذاشت تو جیبش. وقتی داشتم عکس می گرفتم هر دو مون آهی کشیدیم. من به خاطر پنج تومنی که داده بودم، اون هم شاید به خاطر اینکه بعد شصت هفتاد سال خودش و مغازش شدن سوژه ی عکاسی...( اینم عکس پنج تومنی!)

- عارف قزوینی رو صدی نودی همه می شناسن. شاید با شعراش و شایدم با تصنیف هاش. عارف وقتی جوون بوده نوحه خون و منبری بوده. اینکه آخر عمر چی می شه رو کاری ندارم ولی واقعا نوحه هاش بد دل رو می سوزونه. چن وقت پیش یکی از نوحه هاش رو از یکی شنیدم. برا اینکه یادم نره خواستم بنویسمش:


مَحرم زینب رسیده وقت سواری

بر شتر من نه محملی نه عماری

یا تو ز جا خیز و یا که اکبر و قاسم

یا که به دشمن بگو رود به کناری


- توو تعزیه از همه نقشا باحال تر برا شمره. باحال یعنی چیزی که حال و هوای خوبی داره نه اینکه جالب و جذاب باشه. شمر خوون(یعنی کسی که نقش شمر رو بازی می کنه) توو تعزیه بیشتر از همه گریه می کنه. بیشتر از همه خودش رو لعنت می کنه! اصن آدم می میره وقتی اشک شمر رو می بینه. وقتی نفرین هاش رو می بینه. وقتی ناله هاش رو می بینه. فقط شمر می دونه چی کار کردن. البته اونم نمی دونه ولی یه کم درک می کنه. اگه یکی یه کم درک کرد و بعدش مُرد "ما عاب علیه".

به جاش از همه نقش ها بدتر حرمله اس. حرمله نمی تونه گریه کنه. نمی تونه ناله کنه. نمی تونه لعنت کنه. حرمله بُهت زده اس. حرمله متحیره. آخه چه شکلی می شه یکی بشه حرمله. به خاطر همین اکثر تعزیه خوون ها سخت قبول می کنن حرمله باشن. اصن قبول نمی کنن. می گن توو کشمیر حرمله خوون پیدا نکردن. رفتن یه هندو رو اوردن. بهش گفتن بیا و این کارا رو به وقتش بکن. وقتی رفت توو میدون داد زد آخه نا مردا مگه یه بچه چه قد آب می خواد....

اهل کوفه به حسین ظلم فراوان کردند

حرمله تو ز همه ظلم فزونتر کردی

یک. چند روز پیش وارد یک کتابخانه شدم. کتابخانه ی مجازی. موضوعش رد علی الرافضه و الامامیه بود. مالِ وهابی ها. عنوان کتاب ها را که می خواندم گاهی خنده ام می گرفت گاهی خشک می شدم از تعجب.چون بعضی از کتاب ها برای شیعه ها بود. یعنی نویسنده اش شیعه بود. مثل "تشیع علوی و تشیع صفویِ"شریعتی.

دو. عدنان ابراهیم یکی از همین متفکرین و فیلسوفان نوظهور است. نظریاتش به شیعه نزدیک است با اینکه اشعری و شافعی است. مثلا بنی امیه را قبول ندارد و محرم سیاه می پوشد و همه ی صحابه را عادل نمی داند و گویا کمی هم قرآنی است و قص علی هذا. دو نفر هستند - از شیعه- که او آنها را سخت می ستاید. یکی شهید محمد باقر صدر است و دیگری دکتر شریعتی.  درباره ی صدر می گوید او چیز هایی می دانست که راسل و ارسطو از دانستن آنها عاجز بودند.

اما تعابیرش درباره ی شریعتی متفاوت است. اصلا می گویند او شریعتی جدید است. خودش شریعتی را بارها ستایش کرده و خود را شاگرد او می داند. جالب اینکه در یک جایی گفته بود که شریعتی بین شیعه ها مثل ابو لولوه(قاتل خلیفه دوم) است میان سنی ها!!!

سه. کتاب های شریعتی را نخوانده ام. ولی کسی ندیده ام که او را بستاید از میان علمای شیعه. حتی مرحوم میلانی که نشر حقایقی ها عاشق اویند هم به او سخت تاخته. چه فقها چه فلاسفه چه عرفا چه علامه ها و چه... همگی او را مطرود ساختند. خلاصه مادح او را بین علما ندیده ام.

آخر. این که امام ابو عبد الله الصادق می فرماید کونوا زینا و لا تکونوا شینا(الکافی،کتاب ایمان، باب ورع) خیلی تامل برانگیز است. فرد می تواند زینت دین باشد و می تواند ایضا شینت یعنی مایه رسوایی دین باشد. واقعا عجیب است. خدا کند که زینت باشیم...(منع نمی کنم؛ عاقبت به خیری را طلب کردم)

نفس ضعیف
نمی تونه مقاومت کنه
قصه ی شیخ مرتضی انصاری و شیطون معروفه
بعضیا برای منحرف شدن طناب کلفت می خوان
بعضیا هم می دوَند دنبال ابلیس 
نیازی به وسوسه نیست
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
ابو نواس با خمریاتش مشهور است. محب امام رضا هم بوده. وقتی مُرد در خواب دیدنش گفتند چه شدی گفت بخشیده شدم به خاطر این شعرم

یا رَبِّ إِن عَظُمَت ذُنوبی کَثرَةً 
                   فَلَقَد عَلِمتُ بِأَنَّ عَفوَکَ أَعظَمُ
إِن کانَ لا یَرجوکَ إِلّا مُحسِنٌ 
                   فَبِمَن یَلوذُ وَیَستَجیرُ المُجرِمُ
أَدعوکَ رَبِّ کَما أَمَرتَ تَضَرُّعاً 
                   فَإِذا رَدَدتَ یَدی فَمَن ذا یَرحَمُ
ما لی إِلَیکَ وَسیلَةٌ إِلّا الرَجا 
                   وَجَمیلُ عَفوِکَ ثُمَّ أَنّی مُسلِمُ
.
.
.
۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰۰
صد بار توبه شکستم
لطفا این بار هم ببخش
به حق بانو

برکت

۲۸
خرداد

یکم. می گن که اگه سینه ی شتر رو بشکافی، یک آب گوارایی توش وجود داره. البته محل این شکافتن رو شتربان های اصیل می دونن. اصلا به خاطر همین عرب به سینه ی شتر  می گه البَرک. به خاطر مبارکیش. به خاطر برکتش... معنی برکت خیلی عجیبه. برکت به زیادی و نما نیست.یه استادی داشتیم که می گفت سگ هر سال دو بار و هر بار بیشتر از شش تا بچه می زاد...گوسفند سالی یکی. ولی همه ی ما گله ی گوسفند دیدیم نه گله ی سگ. به خاطر اینکه توو گوسفند برکته. مثل پول حلال. توو پول حلال برکته. یا مثل ماه رمضون...

دویم. یه حدیثی امام صادق دارند که می فرمایند: الْبَیْتُ الَّذِی یُقْرَأُ فِیهِ الْقُرْآنُ وَ یُذْکَرُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِیهِ تَکْثُرُ بَرَکَتُهُ‏ وَ تَحْضُرُهُ الْمَلَائِکَةُ وَ تَهْجُرُهُ الشَّیَاطِینُ وَ یُضِی‏ءُ لِأَهْلِ السَّمَاءِ کَمَا یُضِی‏ءُ الْکَوْکَبُ الدُّرِّیُّ لِأَهْلِ الْأَرْضِ وَ الْبَیْتُ الَّذِی لَا یُقْرَأُ فِیهِ الْقُرْآنُ وَ لَا یُذْکَرُ اللَّهُ فِیهِ تَقِلُّ بَرَکَتُهُ‏ وَ تَهْجُرُهُ الْمَلَائِکَةُ وَ تَحْضُرُهُ الشَّیَاطِین‏ (الکافی، ج‏2، ص: 499)

سیُّم. روز اول تعطیلات تابستانی...

با کلی برنامه ریزی دور و دراز برای تابستان...

برای این سه ماه بیکاری، که شاید پرکارترین ساعات زندگی ام را در آن طی کنم...بعون الله...

 

نوحه خوانی

یک. سید محمد حسین غروی اصفهانی. بین عوام معروف به کمپانی (لقبی که به خاطر بیگانه بودنش دوست نداشت) و بین طلبه ها محقق اصفهانی. شاید والاترین اصولی شیعه. تخصصش در فقه و اصول نبود فقط. مکاتبات فلسفی اش با مرحوم سید احمد کربلایی مشهور است. در عرفان هم همین را بگویم که شاگردش، آقای بهجت، می گفت که اگر کسی برنامه های عبادی او را می دید، فکر می کرد کاری به جز عبادت ندارد و اگر کسی برنامه های مطالعاتی او را می دید فکر می کرد به جز مطالعه کاری انجام نمی دهد. در ادبیات هم شاگرد دیگرش که  از چیره دستان این میدان است، یعنی مرحوم اردوبادی، شعرش را سحر انگیز می داند. بسیاری از علمای نامدار نیمه ی دوم قرن چهاردهم شاگردش بودند. ولی من شیفته ی چیز دیگری از او هستم. با این همه مقامات و معلومات، وی سراینده بسیاری از نوحه های قدیمی است. آیت اللهی که نوحه می گفت: گر چه سیه رو شدم غلام تو هستم ، خواجه مگر بنده ی سیاه ندارد....

دو. یحیی انصاری شیرازی. استاد بی نظیر فلسفه و عارف الهی معاصر. زبان از وصفش قاصر است. وصیت کرده بود روی تابوتش بنویسند یکی از نوکرهای امام حسین مُرد. همین بزرگوار یکبار که درسش مصادف شده بود با فاطمیه شروع می کند به نوحه خوانی: تو زهرا بینی و من روی نیلی...

22 

سه. آقا مجتبی تهرانی. تهرانی ها حتی آن دسته که خیلی هم مذهبی نبودند می شناختنش. شاگرد ممتاز امام، سالها درس اخلاق داشت. سالها شب قدر، مسجد جامع بازار برنامه داشت. ولی همه ی اینها یک طرف و آخرین شب قدر آقا مجتبی هم یک طرف. شبی که گفت: «فقاهت به کنار، عرفان به کنار، مرجعیت به کنار، اخلاق به کنار؛ امشب می خوام برات نوحه بخونم.» و شروع کرد به نوحه خوانی: در وسط کوچه تو را می زدند....

 

آغاز در سه پرده

پرده ی اول: 14 خرداد است. 26 شعبان. شروع بلاگ نویسی من؛ درحالیکه چند روز دیگر امتحاناتم شروع می شوند. اولی هم تحلیل سازه. سخت ترین درس رشته ام. نخوانده ام شاید چون درس با حالی نیست. شاید هم من حالش را ندارم...


پرده ی دوم: توو محله ما دو نفر هستند که کورند ولی برای نماز می آیند مسجد. برادرند. داداش کوچیکه بچه هم دارد. سه چهار ساله. دیشب فهمیدم. خیلی باحال است عشق پدرِ کور به بچه ی بینا. آن هم وسط ِ نماز. عشاء که تمام شد بچه دست پدر رو گرفت و رفتند خانه شان. این یکی هم باحال بود لکن با کمی چاشنی ترحم...


پرده ی سوم: توو مسجد ما یک جوانی هم هست حدود سی ساله. عینکی  و با مو و محاسنِ ماشین شده. جوان است ولی یکبار که با هم دست دادیم، دستانش زبری دست کشاورزهای رو به موت را داشت. نمازش خیلی باحال است. با حال است نه باحال. اوایلش فکر می کردم دیوانه است. منگل.از این منگل ها که می آیند مسجد زیاد دیده ام. ولی مدتی است که نظرم تغییر کرده. نظرم رو تغییر داده. کفش هاش رو توو کیسه می ذاره. کیسه ای که برای خودش است نه وقف مسجد. توو نماز هم زمین رو می جوره، برعکس ما که سر به هواییم. مغرب رو جماعت می خونه وعشاء رو فرادی. عشایش خیلی طول می کشه. خیلی خیلی طول می کشه. ندیده ام به کسی سلام کنه به جز من. اینکه چرا به من سلام می کنه رو نمی فهمم. اینکه چرا عشایش رو فرادی می خونه رو هم نمی فهمم. اینکه چرا با خودش کیسه می یاره رو هم نمی فهمم.... به نظر من نود درصد آدم خوب ها زیر خاک هستند. نُه درصد هم هنوز به دنیا نیامده اند. یک درصد باقی هم گیر ما نمی آیند؛ یک درصدی که هم باحال اند هم با حال....