{"@context":"https://schema.org","@graph":[{"@type":"WebSite","@id":"https://maysan.blog.ir/#website","url":"https://maysan.blog.ir/","name":"\u0645\u062f\u0631\u0633\u0647 \u0639\u0644\u0645\u06cc\u0647 \u0645\u0639\u0635\u0648\u0645\u06cc\u0647","description":"","potentialAction":[{"@type":"SearchAction","target":{"@type":"EntryPoint","urlTemplate":"https://maysan.blog.ir/?s={search_term_string}"},"query-input":"required name=search_term_string"}],"inLanguage":"fa-IR"},{"@type":"CollectionPage","@id":"https://maysan.blog.ir/#webpage","url":"https://maysan.blog.ir/","name":"\u0645\u062f\u0631\u0633\u0647 \u0639\u0644\u0645\u06cc\u0647 \u0645\u0639\u0635\u0648\u0645\u06cc\u0647 -","isPartOf":{"@id":"https://maysan.blog.ir/#website"},"breadcrumb":{"@id":"https://maysan.blog.ir/#breadcrumb"},"inLanguage":"fa-IR","potentialAction":[{"@type":"ReadAction","target":["https://maysan.blog.ir/"]}]},{"@type":"BreadcrumbList","@id":"https://maysan.blog.ir/#breadcrumb","itemListElement":[{"@type":"ListItem","position":1,"name":"\u062e\u0627\u0646\u0647"}]}]} میسان

میسان

وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّوم وَ قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً

لیت الخیال یجود منک بنظرة
ان کان عز علی المحب لقاک...

فهرست مطالب
بایگانی
پیوندها

۳ مطلب در خرداد ۱۳۹۵ ثبت شده است

برکت

۲۸
خرداد

یکم. می گن که اگه سینه ی شتر رو بشکافی، یک آب گوارایی توش وجود داره. البته محل این شکافتن رو شتربان های اصیل می دونن. اصلا به خاطر همین عرب به سینه ی شتر  می گه البَرک. به خاطر مبارکیش. به خاطر برکتش... معنی برکت خیلی عجیبه. برکت به زیادی و نما نیست.یه استادی داشتیم که می گفت سگ هر سال دو بار و هر بار بیشتر از شش تا بچه می زاد...گوسفند سالی یکی. ولی همه ی ما گله ی گوسفند دیدیم نه گله ی سگ. به خاطر اینکه توو گوسفند برکته. مثل پول حلال. توو پول حلال برکته. یا مثل ماه رمضون...

دویم. یه حدیثی امام صادق دارند که می فرمایند: الْبَیْتُ الَّذِی یُقْرَأُ فِیهِ الْقُرْآنُ وَ یُذْکَرُ اللَّهُ عَزَّ وَ جَلَّ فِیهِ تَکْثُرُ بَرَکَتُهُ‏ وَ تَحْضُرُهُ الْمَلَائِکَةُ وَ تَهْجُرُهُ الشَّیَاطِینُ وَ یُضِی‏ءُ لِأَهْلِ السَّمَاءِ کَمَا یُضِی‏ءُ الْکَوْکَبُ الدُّرِّیُّ لِأَهْلِ الْأَرْضِ وَ الْبَیْتُ الَّذِی لَا یُقْرَأُ فِیهِ الْقُرْآنُ وَ لَا یُذْکَرُ اللَّهُ فِیهِ تَقِلُّ بَرَکَتُهُ‏ وَ تَهْجُرُهُ الْمَلَائِکَةُ وَ تَحْضُرُهُ الشَّیَاطِین‏ (الکافی، ج‏2، ص: 499)

سیُّم. روز اول تعطیلات تابستانی...

با کلی برنامه ریزی دور و دراز برای تابستان...

برای این سه ماه بیکاری، که شاید پرکارترین ساعات زندگی ام را در آن طی کنم...بعون الله...

 

نوحه خوانی

یک. سید محمد حسین غروی اصفهانی. بین عوام معروف به کمپانی (لقبی که به خاطر بیگانه بودنش دوست نداشت) و بین طلبه ها محقق اصفهانی. شاید والاترین اصولی شیعه. تخصصش در فقه و اصول نبود فقط. مکاتبات فلسفی اش با مرحوم سید احمد کربلایی مشهور است. در عرفان هم همین را بگویم که شاگردش، آقای بهجت، می گفت که اگر کسی برنامه های عبادی او را می دید، فکر می کرد کاری به جز عبادت ندارد و اگر کسی برنامه های مطالعاتی او را می دید فکر می کرد به جز مطالعه کاری انجام نمی دهد. در ادبیات هم شاگرد دیگرش که  از چیره دستان این میدان است، یعنی مرحوم اردوبادی، شعرش را سحر انگیز می داند. بسیاری از علمای نامدار نیمه ی دوم قرن چهاردهم شاگردش بودند. ولی من شیفته ی چیز دیگری از او هستم. با این همه مقامات و معلومات، وی سراینده بسیاری از نوحه های قدیمی است. آیت اللهی که نوحه می گفت: گر چه سیه رو شدم غلام تو هستم ، خواجه مگر بنده ی سیاه ندارد....

دو. یحیی انصاری شیرازی. استاد بی نظیر فلسفه و عارف الهی معاصر. زبان از وصفش قاصر است. وصیت کرده بود روی تابوتش بنویسند یکی از نوکرهای امام حسین مُرد. همین بزرگوار یکبار که درسش مصادف شده بود با فاطمیه شروع می کند به نوحه خوانی: تو زهرا بینی و من روی نیلی...

22 

سه. آقا مجتبی تهرانی. تهرانی ها حتی آن دسته که خیلی هم مذهبی نبودند می شناختنش. شاگرد ممتاز امام، سالها درس اخلاق داشت. سالها شب قدر، مسجد جامع بازار برنامه داشت. ولی همه ی اینها یک طرف و آخرین شب قدر آقا مجتبی هم یک طرف. شبی که گفت: «فقاهت به کنار، عرفان به کنار، مرجعیت به کنار، اخلاق به کنار؛ امشب می خوام برات نوحه بخونم.» و شروع کرد به نوحه خوانی: در وسط کوچه تو را می زدند....

 

آغاز در سه پرده

پرده ی اول: 14 خرداد است. 26 شعبان. شروع بلاگ نویسی من؛ درحالیکه چند روز دیگر امتحاناتم شروع می شوند. اولی هم تحلیل سازه. سخت ترین درس رشته ام. نخوانده ام شاید چون درس با حالی نیست. شاید هم من حالش را ندارم...


پرده ی دوم: توو محله ما دو نفر هستند که کورند ولی برای نماز می آیند مسجد. برادرند. داداش کوچیکه بچه هم دارد. سه چهار ساله. دیشب فهمیدم. خیلی باحال است عشق پدرِ کور به بچه ی بینا. آن هم وسط ِ نماز. عشاء که تمام شد بچه دست پدر رو گرفت و رفتند خانه شان. این یکی هم باحال بود لکن با کمی چاشنی ترحم...


پرده ی سوم: توو مسجد ما یک جوانی هم هست حدود سی ساله. عینکی  و با مو و محاسنِ ماشین شده. جوان است ولی یکبار که با هم دست دادیم، دستانش زبری دست کشاورزهای رو به موت را داشت. نمازش خیلی باحال است. با حال است نه باحال. اوایلش فکر می کردم دیوانه است. منگل.از این منگل ها که می آیند مسجد زیاد دیده ام. ولی مدتی است که نظرم تغییر کرده. نظرم رو تغییر داده. کفش هاش رو توو کیسه می ذاره. کیسه ای که برای خودش است نه وقف مسجد. توو نماز هم زمین رو می جوره، برعکس ما که سر به هواییم. مغرب رو جماعت می خونه وعشاء رو فرادی. عشایش خیلی طول می کشه. خیلی خیلی طول می کشه. ندیده ام به کسی سلام کنه به جز من. اینکه چرا به من سلام می کنه رو نمی فهمم. اینکه چرا عشایش رو فرادی می خونه رو هم نمی فهمم. اینکه چرا با خودش کیسه می یاره رو هم نمی فهمم.... به نظر من نود درصد آدم خوب ها زیر خاک هستند. نُه درصد هم هنوز به دنیا نیامده اند. یک درصد باقی هم گیر ما نمی آیند؛ یک درصدی که هم باحال اند هم با حال....