{"@context":"https://schema.org","@graph":[{"@type":"WebSite","@id":"https://maysan.blog.ir/#website","url":"https://maysan.blog.ir/","name":"\u0645\u062f\u0631\u0633\u0647 \u0639\u0644\u0645\u06cc\u0647 \u0645\u0639\u0635\u0648\u0645\u06cc\u0647","description":"","potentialAction":[{"@type":"SearchAction","target":{"@type":"EntryPoint","urlTemplate":"https://maysan.blog.ir/?s={search_term_string}"},"query-input":"required name=search_term_string"}],"inLanguage":"fa-IR"},{"@type":"CollectionPage","@id":"https://maysan.blog.ir/#webpage","url":"https://maysan.blog.ir/","name":"\u0645\u062f\u0631\u0633\u0647 \u0639\u0644\u0645\u06cc\u0647 \u0645\u0639\u0635\u0648\u0645\u06cc\u0647 -","isPartOf":{"@id":"https://maysan.blog.ir/#website"},"breadcrumb":{"@id":"https://maysan.blog.ir/#breadcrumb"},"inLanguage":"fa-IR","potentialAction":[{"@type":"ReadAction","target":["https://maysan.blog.ir/"]}]},{"@type":"BreadcrumbList","@id":"https://maysan.blog.ir/#breadcrumb","itemListElement":[{"@type":"ListItem","position":1,"name":"\u062e\u0627\u0646\u0647"}]}]} میسان

میسان

وَ عَنَتِ الْوُجُوهُ لِلْحَیِّ الْقَیُّوم وَ قَدْ خابَ مَنْ حَمَلَ ظُلْماً

لیت الخیال یجود منک بنظرة
ان کان عز علی المحب لقاک...

فهرست مطالب
بایگانی
پیوندها

۱ مطلب با کلمه‌ی کلیدی «صاحبکاری» ثبت شده است

اشعر مغمور

۰۴
ارديبهشت

یکم. شیخ ذبیح الله صاحبکار.متخلص به سهی. از اون درجه یکها ست. درجه یک گمنام. شاعر چیره دست. در غزل غوغا. خراسانی مسکنا و مدفنا و هندی شعرا!! واقعا بی نظیر. با اینکه در زندگی سختی های زیادی کشیده ولی اشعارش عالی است. سروده هایش دو بار در هجوم حادثه مفقود شدن. با این حال در چند سال اخیر چند دفترش طبع شدن. مهم ترینشان "افسانه ناتمام". از دوستان آقا هم بوده اند. آقا از ایشان خیلی تعریف می کرده اند انگار. رحمه الله علیه.

دوم. شعر زیر چند بیت از قصیده ی مبعثیه ی صاحبکار است:

برگشت از سوی حرا آن رشک خورشید و قمر
با چهره ای افروخته از باغ گل شاداب تر
منشور آزادی به کف حرف رهایی بر زبان
دل چشمه لطف و کرم لب مخزن در و گهر
سیمرغ باغ لا مکان طاووس کیهان آشیان
مسند نشین ملک جان فرمانروای بحر و بر
...آمد که ظلم و فتنه را بردارد از روی زمین
آمد که بند بردگی بگشاید از پای بشر
آمد که از قید ستم مظلوم را سازد رها
آمد که افروزد شرر بر جان هر بیدادگر
...چندان که دید از دشمنان آسیب تن آزار جان
هرگز نیامد بر لبش چون نوح حرف لا تذر
چون فتح شد ام القرا بخشید دشمن را امان
طبع کریمش را ببین خلق عظیمش را نگر
چشم من و احسان او دست من و دامان او
روزی که بردارم "سهی" زآغوش سرد خاک سر