مسجد جلیلی
بابا آی سی یو. مامان مریض. داداش توو هول و هوای سربازی. من؟ من مثل ۹ سال پیش اومدم مسجد جلیلی. چرا؟ می خوام برم یه هتلی که نزدیکه اینجاس. چون یه بابایی که ۲۹ مرداد امسال ساعت سه و نیم عصر چرت و پرت گفتیم، اومده اینجا. دقیقا ۴۵ روز پیش. من که اهل این حرفا نبودم. خیلی عجیبه. واقعا عجیبه.
۹ سال پیش یادمه. روز کنکور. کنور ریاضی رو دادم. بد حال و نزار اومدم اینجا. مسجد جلیلی. نماز خوندم. ظهر و عصر. ناراحت ناراحت. وحشتناک. نماز خوندم و انگاری بعدش رفتم رستوران قفنوس. نبش میدون. کباب ترکی خوردم. بعد رفتم سمت امیرکبیر، کنکور هنر. چه قد عجیب بود اونروز. فک می کردم نقاش شدم:) چه قد آدم ظلوم و جهوله.
اینکه امروز دوباره اومدم خوبه یا بد؟ نمی دونم. خدایا خودت کمکم می کنی؟ تو رو به پیغمبر. تو رو به امام صادق. صلوات الله علیهم وعلی آلهم المعصومین وسلم.
امسال برا تولدم چیزی ننوشتم. دلیلش همونه. خدایا ببخشید. واقعا ببخشید. واقعا پشیمونم. بیست و هشتم تموم شد. خیلی عجیبه. واقعا عجیبه
- ۰ نظر
- ۱۲ مهر ۰۲ ، ۱۹:۱۵
- ۱۱۸ نمایش